بخشی از متن:
عاقبت هنر چه میشود؟ هیچ! هنر اگر زنده باشد حرکت میکند و رشد میکند و میروید.
هرجا که درمیماندیم قالبهای پیش ساختهی مستشرقین فرنگی را بکار میبردیم.
هجوم تشدید شدهای فرهنگ غربی بر این سرزمین سالهای اخیر را چنان درهم کوبید که بی وقوف به سوی شرق رجعت کردیم.
مسئلهی پراهمیت و اساسی بحران هویت، همانطور که تمامی بنای بیشکل پوسیده و قلابی جامعهی گذشتهی ما را از بیخ و بن لرزاند، «هنر» را هم بینصیب نگذاشت و از آن نگذشت. (جماعتی مرتباً سرشان را تکان میدهند و مضطربند که عاقبت هنر چه میشود. عاقبت هنر چه میشود؟ هیچ! هنر اگر زنده باشد حرکت میکند و رشد میکند و میروید. اگر هم زنده و اصیل نباشد، هیچ عاقبتی ندارد. خلاص).
اما این بحران، تنها مسئلهی سالها و ماههای اخیر نیست. بحرانی است که ریشه در قرن حاضر همه ملتهای شرقی و آسیایی دارد و در ایران، مدتها بود که این جستجوی هویت، جستجوی زمانهای از دست رفته و ارزشهای فراموش شده، آغاز شده بود.
بودند موجی از متفکرین و هنرمندان گذشته که دیدند چطور بیریشه و بیاصل و معلق ماندهاند. دیدند که راه به جایی نمیبرند. تیغشان نمیبرد. دمشان و نفسشان در کسی نمیگیرد. پس رویشان را به درونشان و به ذخیرههاشان گرداندند و خواستند تهماندهی میراثهای مانده از اجدادشان را بکاوند مگر چیز دندانگیری در آن سراغ کنند. در تهماندهها که چیزی نبود. پس به اصل برگشتند، به امید سفری (تنها و گمگشته که بمانی به جستجوی نشانیهای در یاد مانده برمیخیزی. یادت هست زمان بچگی که از گزند حادثهها به پس دامن مادرت، به حریم امن و امان پناه میبردی؟).
اما گذشته کدام گذشته بود؟ گذشتهی بلافاصله که نبود چون بخشی از آن در زمان موجود حاضر مانده بود. پس به دورتر دل بستند (مثل آلاحمد که به نثر ناصر خسرو پناه برد). ملکالشعرای بهار به سبک خراسانی قدیم رجوع کرد (مهدی اخوان ثالث هم). ایرج میرزا توانست به «سهل و مممتنع» سعدی و سادگی زلال و جاری شعر او نزدیک شود – آیا این پاسخ طبیعی و عکسالعمل برقصاند مطنطن قاآنی نبود که در مدح حاجی میرزا گفته بود «دوشنبه ماه روزه بیاموزه درکشید – وز شهر شد برون و نبرد کوس ارتحال»!
میرزا ابوالقاسم فراهانی – قائم مقام – و امیر نظام گروسی و دهخدا تا جایی که توانستند از نثرهای پرتکلف و منشیانهی رسم روز گریختند و به سادگی طبیعی و ساختمان محکم و راحت نثر ابوالفضل بیهقی نزدیک شدند. یا به نثر ناصر خسرو که نهصد سال پیش به این سادگی نوشت: «شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زائل کند، اگر بهوش باشی بهتر… چون از خواب بیدار شدم آ«حال تمام بر یادم بود. بر من کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم. باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم». میبینید چه فاصلهیی را انتخاب کردند؟ و چقدر دور است از لفاظیهای صاحب تاریخ و صاف؟
در نقاشی، میرزا ابوالحسن غفاری صنیعالملک، به جای مجالس باشکوه و پرملول و تفصیل شیوهی نقاشان معاصر فتحعلیشاه قاجار، حضور سادهی انسانهای موقر و دو زانو نشستهیی را تصویر کرد که اشاراه به تک چهرههای ظریف و نجیب نقاشیهای قرن یازدهم هجری داشت.
در موسیقی و تصنیفسازی هم همین گذشت. در خطاطی هم، که نگاهی به خطوط عمادالکتاب. معاصر احمدشاه قاجار، سادگی و رهایی کارش را به راحتی آشکار میکند. …
برای مطالعهی بیشتر:
«اولین نمایشگاه (تالار ایران)» به قلم آیدین آغداشلو
«پیشگامان هنر معاصر در شهر» به قلم اردشیر میرمنگره
«هنر معاصر ایران، چگونه ما نمیتوانیم هنر معاصر داشته باشیم؟» به قلم ایمان افسریان
«هنر، عمل تاریخنگارانه و پایانهای تاریخ» به قلم دیوید گرین و پیتر سدن
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.