درویژه‌نامه آرت و کرافت حرفه: هنرمند شماره‌ی 81 / زمستان 1401

ای کاش آرت را ترجمه نکرده بودیم/ ایمان افسریان

بخشی از متن:

قصه‌ی ازدواج ناموفق آرت و هنر

بخشی از ایده‌های این مقاله از دل گفت‌وگو با چند تن از دوستان به‌ویژه دوست عزیزم مهدی نصراله‌زاده پدید آمده است. شاید در اثر گفت‌وگوی زیاد دیدگاه‌مان به هم خیلی شبیه شد. در هر صورت خود او گوشه‌ای از نظرگاهش را در مقاله‌ی «درباره‌ی کیچ و کرافت» بسیار دقیق‌تر و منقح‌تر از آنچه من اینجا نوشته‌ام، بیان کرده است. مدیون گفت‌وگوی خلاق با او هستم. و سال‌ها قبل آریاسپ دادبه در شماره‌ی ۸ حرفه: هنرمند در مقاله‌ی «حافظه‌ی تاریخی و آموزش هنر» به ریشه‌شناسی و معنای واژه‌های آرت و هنر و… پرداخت که اگرچه نه در آن زمان، بلکه بعدتر بسیار بر نگاه من اثر گذاشت. توصیه می‌کنم آن مقاله را هم مطالعه کنید.

در بهار سال ۱۴۰۱، در گالری‌خانه‌ی منوچهری کاشان (گالری فیوز) نمایشگاهی دیدم که شاید با همه‌ی نمایشگاه‌هایی که در این هفتادـ‌هشتاد سال در ایران برگزار شده بود، فرق می‌کرد. فضای گالری مثل همه‌ی گالری‌های امروزی مدرن طراحی شده بود. اما بنای گالری بخش الحاقی به خانه‌ای قدیمی بود با قدمتی بیش از صد‌و‌پنجاه سال. این خانه مرمت شده و امروز به عنوان یک هتل مورد استفاده قرار می‌گیرد. آثار نمایشگاه تشکیل شده بود از پارچه‌های دستباف با تکنیک‌های مختلف مثل شعربافی و زری‌بافی و مخمل و گلابتون و… حتی چند توپِ پارچه‌ی مخمل کاشان که به دیوار آویخته نبود، بلکه لب طاقچه‌ی گالری گذاشته شده بود، و لابه لای آن‌ها چند اثر بود که می‌شد آن‌ها را «تکست‌تایل‌آرت» نامید؛ کارهایی که ماده‌ی خام آن پارچه بود اما نتیجه یک قطعه‌ی ‌آرت مدرن بود. در این سال‌ها این قطعاتِ آرت به آن تکه‌ها و قواره‌های پارچه اجازه نمی‌دادند وارد فضای گالری شوند. گویی جای آن‌ها در نمایشگاه‌های کسل‌کننده‌ی صنایع‌دستی بود، با دکورهایی سنتی و بی‌سلیقه که سازمان میراث فرهنگی برگزار می‌کرد. اما این بار این پارچه‌ها به یک گالری مدرن راه یافته بودند! همزمان در خانه‌ی منوچهری عده‌ای از هنرمندان و آرتیست‌ها و کیوریتورِ نمایشگاه، مشغول بحث و گفت‌وگو پیرامون نمایشگاه بودند. بحث اصلی بر سر این بود که آیا می‌شود این آثار را تکست‌تایل‌آرت نامید یا نه؟ اما اصل بحث بر سر این بود که آیا پارچه‌ی دستباف یا رنگرزی سنتی بدون آنکه تبدیل به لباس یا تابلو یا هر ابژه‌ی دیگری بشود می‌تواند آرت یا هنر باشد یا اینکه صنعت است؟ غافل از اینکه خودشان با برگزاری این نمایشگاه پیشاپیش جواب این سوأل را داده بودند! در میان جمع، دختر جوانی این بحث را مطرح کرد که چرا باید حتماً آرتیست بود تا معتبر شد؟ به نظر او مهم این بود که «تو کارت را خوب انجام بدهی. مهم نیست خیاط هستی یا رنگرز یا آرتیست. مهم این است که کار هر کدام خوب باشد.» خانم جوان دیگری می‌گفت من پارچه‌بافان زیادی می‌شناسم که در روستا یا شهر خود پارچه‌های بی‌نظیری می‌بافند اما فکرش را هم نمی‌کنند که آرتیست هستند و اشاره کرد به آقایی که در جلسه بود و گفت «آقای گلکار یک رنگرز فوق‌العاده است. ایشان از هر نظر «درستکار» است. چرا نباید ایشان را هنرمند دانست؟» خانم دیگری که معلوم بود جهاندیده است و با تجربه، بحث آرتیست و آرتیزان را مطرح کرد که؛ «غربی‌ها بین این‌ها تفاوت قائل‌اند. کسی را که کار تکنیکال و دستی انجام می‌دهد، آرتیزان و آنکه کاری ذهنی و فردی خلق می‌کند، آرتیست می‌دانند» و می‌پرسید چرا ما باید به این دسته‌بندی قائل باشیم؟! بحث‌ها به‌طرز عجیبی فلسفی و منطبق بود با نمایشگاه متهورانه‌ای که برگزار شده بود. کار داشت به کانت و بی‌غرضی آرت و نقد قوه حکم و… می‌کشید. سوأل‌های اساسی و مهمی مطرح شد که موضوع این مقاله‌ی من است؛ آیا آرت و هنر یکی‌ست؟ چرا «آرتیست»شدن اعتباری مازاد برای شخص می‌سازد؟ وقتی آن دختر از «درستکاری» یا «خیاط خوب» بودن حرف می‌زد منظورش چه بود؟ آیا او قیدی اخلاقی را به عنوان معیاری هنری وسط کشیده بود؟ آیا ما اجازه داریم در گالری، که جایی‌ست برای نمایش «آرت»، آثاری را که جزو هنرهای ایرانی بوده است، نمایش دهیم؟ و شاید ده‌ها سؤال دیگر…

۰ دیدگاه

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

ارسال دیدگاه

سبد خرید ۰ محصول