«حال دیگر باید روشن باشد که من به تاریخ اجتماعی هنر به عنوان یک تقسیمبندی جالب در این موضوع که در کنار دیگر تقسیمبندیها، چون فرمالیستی، «مدرنیستی»، فرویدی، سینمایی، فمینیستی، و «رادیکال»، قرار گیرد که همگی در پیِ چیزهای تازه و نو هستند هیچ علاقهای ندارم. تقسیمبندی و تنوع را عدم انسجام و از هم گسیختگی بخوانید. ما به چیزی کاملاً متضاد اینها نیاز داریم: تمرکز، امکان بحث و جدل به جای این همزیستی مرگبار، و دسترسی یافتن به مناظرههای گذشته. این چیزی است که تاریخ اجتماعی هنر باید به ما ارائه کند: این تاریخ جایگاهی است که پرسشها باید در آن مطرح شوند، اما جایگاهی که در آن پرسشها را نمیتوان به شیوهی گذشته مطرح کرد.»
ت. ج. کلارک، «در باب شرایط آفرینش هنری»، ضمیمهی ادبی تایمز، ۲۴ مه ۱۹۷۴
… من با کلارک موافقم که یک الگوی بسیار قابل توجه برای تاریخ اجتماعی هنر را در نظریهی فرهنگی و کارکرد تاریخی مارکسیسم میتوان جست. اما جامعه همانقدر که بر شالودهی مناسبات نابرابر در چارچوب تولید مادی مبتنی است، بر مناسبات نابرابر میان دو جنس نیز استوار است. جوامعی که هنر در آنها خلق شده است نه فقط برای مثال فئودالی یا سرمایهداری بوده، بلکه خصلتی پدرسالارانه و جنسیتگرا هم داشتهاند.
هیچیک از این اشکال بهرهبرداری و استثمار را نمیتوان به دیگری تقلیل داد. همانطور که جین گاردینر اشاره کرده است، دیدگاه مارکسیستیای که در آن کار فمینیستها روی تقسیمات جنسی لحاظ نشده باشد نمیتواند از فرایندهای اجتماعی تحلیل مناسبی به دست دهد: «بدون درک شیوهی شکل دادن تقسیمات جنسی به آگاهی زنان از مفهوم طبقه، درک جایگاه طبقاتی زنان غیرممکن است… هیچ سوسیالیستی نمیتواند این مسئله را نادیده بگیرد.»