بخشی از متن:
پس از آن که اسکندر بر ایران چیره شد، اتوفرادات را در حکومت بر مازندران و آماردها، خودمختار نگاه داشت.
این خودمختاری، نه تنها در زمان اسکندر و سلوکیان که سنّتی پایدار در تاریخ سیاسی مازندران شد و در دورههای پادشاهی پس از آنها، پیوسته وضعِ سیاسی مازندران بر همین روال ماند. نگاهی گذرا به حکومتهای گوناگون و پیدرپی، این رویه را تأیید میکند:
در روزگار اشکانیان، تپورها جای آماردها را در مازندران گرفتند اما گُشَنسَبشاهیان (پادشاهان پَدَشخوارگر و تبرستان) همیشه با پایتخت در جنگ بودند و تا حکومت قباد ساسانی در قدرت ماندند. هنگام یورش عربها، گیلِ گاوباره، فرمانروایی مازندران را در دست داشت. پس از مرگ یزدگرد سوم و پیروزی سراسری عربها نیز او در استقلال بود، گاهشماری طبری را رسمی داشت و به نام، اسپهبدِ طبرستان، گیلِ گیلانشاه و پتشخوارگرِ پتشخوارگران، سکه ضرب میکرد. پس از او دودمان شاهزادگان ساسانی با نام دابویان تا منصور، دومین خلیفهی عباسی تاب آوردند اما پس از خودکشی اسپهبد خورشید، از میان رفتند. همزمان و پس از آنها پادوسپانها، باوندیان یا کارنوندیان حکومتهای محلی و کوچکی بودند که در شهرها و کوهستانها همچنان در قدرت ماندند و در برابر دستگاه خلافت، هنوز به آیین مزدیسنا بودند.
مردم مازندران در برابر دشمن مشترک (خلیفه و طاهریان) با قیام علوی همراه شدند و «زیدیانِ پتشخوارگر» نام گرفتند. علویان طبرستان نخستین حکومت شیعی ایران بود که در آغاز با طاهریان جنگید و از مازندران بیرونشان کرد. سپس هم با سپاهیان خلیفه، هم با یعقوب لیث و هم با چند گروه از شورشیان داخلی جنگید که بر همه پیروز شد و تا پیدایش سامانیان در قدرت ماند. پس از علویان، زیاریان، که میخواستند امپراتوری ساسانی را زنده کنند، حکومت را از کوههای البرز فراتر و تا اصفهان بردند اما پس از پیروزی بر منطقههای بسیار، باز به استرآباد محدود شدند. بیدرنگ، آلبویه از زیر ردای آنها بیرون آمدند و به چنان قدرتی رسیدند که خلیفهی فرمانبردار این دودمان شمالی شد.
مغولان و تیمور گورکانی، ویرانیها و کشتارهای بسیاری در طبرستان انجام دادند اما باوندیان، پادوسپانان یا دیگر حکومتهای محلی ریز و درشت، سالها فرمانروای قلمرو خود در مازندران بودند.
از قدرتمندترین آنها یکی چلاویان و دیگری سادات مرعشی بودند که در سدهی هشتم قیام و نزدیک به دویست سال فرمانروایی کردند. همهی این خودمختاریها بود تا میانهی حکومت صفوی که شاه عباس همهی دودمانها را از میان برداشت و سرانجام، مازندران با حکومت مرکزی یکپارچه شد.
شاخصترین دلیل این خودمختاری سیاسیـتاریخی مازندران، رشتهکوه البرز بود. کوههای البرز به مانند دیوار طبیعی بلندی همیشه راه را بر یکپارچه شدن سیاسی با حکومت مرکزی بست. فراتر از سیاست و تاریخ، دیگرگون بودن جغرافیا، فرهنگ و باورهای مردمی مازنی نیز جالب توجه است. جغرافیای این سرزمین تا امروز آشکارا متفاوت از فلات ایران است. سرسبزی بسیار و بسیاری درختان و گیاهان، مفهومهای بنیادینی مانند آبادانی و روشهای رسیدن به آن را متفاوت از آنچه مردم شهرهای کویری و کوهستانی در ذهن دارند کرده است. همچنین ادبیات کهن در گفتوگو از دوران باستان، چهرهای موهوم و اساطیری، پر از دیو و دد، غریب و افسانهای برای این بخش از ایران ساخته است. بر اساس این رویدادهای سیاسی، تاریخی، جغرافیایی و ادبی شاید بتوان مازندران را مانند ورارودان و ماوراءالنهر، «وراکوهان» یا «ماوراءالجبال» نامید.
اما این نامگذاری را دشوار بتوان از دیدِ فرهنگی و هنری نیز بر مازندران روا دانست. ما آگاهی بسیاری از تاریخِ سیاسی آن داریم. دکتر ستوده نوشته است: «از آنجا که در اینجا [مازندران] سوانح تاریخی بیشتری نسبت به سایر نقاط ایران رخ داده، مورخان محلی کتب تاریخی بیشتری دربارهی آنها نوشتهاند» یا به نوشتهی احمد کسروی «برای هیچیک از گوشههای ایران به اندازهی آنجا [مازندران] تاریخ ننوشتهاند. تا آنجا که ما میدانیم از آغاز اسلام تا زمان صفویان، ده جلد کمابیش تاریخ جداگانه برای مازندران نوشته شده». اما در هیچکدام، ثبتی از رویدادهای هنری، وضع هنر و شرح حال هنرمندان دیده نمیشود. همگی این تاریخنگاریها، یکسره روایتکنندهی رخدادهای پیدرپی سیاسی است.
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.