
انتخاب آدامز (با آن عکسهای “چشمنواز”، که سراسر ستایش و اعتقاد و ایمان است) در هیاهوی پر شر و شورِ آثار این سالها و روزها (که قرار است یکسر سرزنش و نقد و نیش و نیشگون باشند و بر همه چیز و همه کس – حتی بر هنر و بر عکاسی -) شاید انتخاب واپسگرایانهای باشد؛ اما اشکالی ندارد.
رجوع به ادمز، رجوع به مهارت از دست رفتهی صنعتگرانی است که زیباییِ حاصل دستشان امروز دیگر نه جایگاهی دارد و نه قابل تکرار است.
انسل ادمز ققنوس برآمده از جسد عکاسی قرن ۱۹ بود. در ابتدای قرن ۲۰ به دنیا آمد و تجسم هنرمند آرمانیِ طبیعتگران قرن ۱۹ آمریکا شد. میبایست هفتاد هشتاد سال بگذرد تا قابلیتهای فنی در عکاسی به آن حدی برسد که آرزوهای دست نیافتهی آدمهایی چون جکسون، سالیوان، واتکینز و دیگران در وجود اَبَراستادی چون او متجلی شود. ادمز به معنای واقعی نخستین عکاس طبیعت قرن ۲۰ بود.
تکنیک والای او، باعث شد تا در برههای از تاریخ، دوباره از دیدن مناظری که به نظر میرسید قابلیتهای تصویری خود را از دست دادهاند، احساس تعجب و شعف کنیم. وضوح بیش از اندازه و رنگدرجههای چشمگیر تصاویرش، بیش از آنکه به یک سختکوشی بیحاصل، یا به تفننی یدی و صناعت ورزانه تعبیر شود، شالودهساز بخش اصلی لذت تجربهی ما از تصاویر اوست.
ادمز آنقدر از دغدغههای ذهنی هنرمندان مدرن دور بود که برای دیگران مَثَل اعلایِ هنرمندی واپسگرا و متحجر شد. او نمونهی هنرمندی بود که از قرن ۱۹ به میانهی قرن ۲۰ پرتاب شده بود تا مسئولیت تمام نشدهای را تمام کند. سختکوشی و مرارت و خطا و آزمون که امروزه از عکاسی دنیا – بیش و کم – و از عکاسی ما – یقیناً -رخت بر بسته، برای او (و بسیاری از هم نسلانش) ذاتیِ آثارش بود.
ادامز اما بی اعتنا به هر انتقادی، تمام عمر طولانیاش را صرف کاری کرد که بلد بود و به آن باور داشت. امروز، برای هر کسی از عکاسان، حتی تخمین این فرض نیز محال و آزارنده است که تصور کند (یا بخواهد) که تمام عمرش را از یکی دو کوه و مناظر پیرامونیاش عکاسی کند. واقعا کدامیک از ما حاضریم؟
اغراق نبود زمانی که وین بولاک (عکاس همدورهاش) دربارهاش گفت: «من عکاس طبیعت نیستم… برای عکاسی از طبیعت باید یک عمر را صرف آن کرد… من نتوانستم، ولی دوستم ادمز این کار را کرد».