این مقاله گزیدهایست از آثار فاضل شیخ که نگاهی به مجموعههای گوناگون از عکسهای او به ما نشان میدهد که شیخ چگونه سوژههایش را انتخاب میکند و هماهنگی بین آنها چه طور اتفاق میافتد. شرح مجموعهعکسها اطلاعات مفیدی در اختیار مخاطب قرار میدهد تا نحوهی عکاسی و یا دلیل انتخاب سوژههای فاضل شیخ برایمان بیشتر آشکار شود.
بخشی از مقاله:
نخستین مجموعهعکس فاضل شیخ به اواخر دههی ۱۹۸۰ و کنیا بازمیگردد. یعنی همان جایی که تابستانهای کودکی و جوانیاش را بهدور از نیویورک و بههمراهی خانوادهی پدریاش در نایروبی میگذراند.
شیخ بعد از فارغالتحصیلشدن از دانشگاه پرینستون در سال ۱۹۸۷، با رانندگی و اتواستاپگرفتن، از انگلستان به آفریقای جنوبی سفر کرد. در ژوهانسبورگ اتاقی کرایه کرد. صاحبخانهاش زنی بود که به پسران نوجوانی که تازه از کانون تربیت و اصلاح آزاد شده بودند اسکان میداد. درخلال سال بعد، در ژوهانسبورگ ماند و همچنین به سرزمین آباواجدادیاش رفت. مناطقی که نظام آپارتاید آنجا را برای محل سکونت سیاهان در نظر گرفته بود و ساکنان سیاهپوست شهرهای آفریقای جنوبی بهاجبار به آنجا تبعید میشدند. تعداد بسیار اندکی عکس گرفت. هر چه از حضورش در آنجا بیشتر میگذشت، درک موقعیت اطراف برایش پیچیدهتر و بغرنجتر میشد: «وقتی وارد آنجا شدم، با نگاهی حقبهجانب فکر میکردم به وضعیت آنجا آگاهام، اما همینکه ذهنم را از این تفکر رها کردم، دیدم بههمین سادگیها هم نیست.» این سفر یک نقطهی عطف بود؛ به او آموخت که پیشفرضها و پیشداوریها خطرناکاند و آنچه اهمیت دارد چیزهایی است که در طول زمان دربارهی آدمها و موقعیتها میآموزد.
سال ۱۹۹۲ به کنیا بازگشت که کار کند. جنگهای داخلی در کشورهای همسایه، اتیوپی، سودان و سومالی هزاران پناهنده را به عبور از مرز مجبور کرده بود و اردوگاههای پناهندگان، با عجله و بدون برنامهریزی، در شرق کنیا در حال برپاشدن بودند. آغازبهکار در همین اردوگاهها بود که درنهایت به انتشار کتاب اول شیخ، فصل مشترک، انجامید. فاضل شیخ سال ۱۹۹۶ به سرزمین آباواجدادیاش که پدربزرگش هم در آن متولد شده بود رفت. منطقهای در شمال هند (پاکستان کنونی). وقتی به مرز افغانستان رسید، صدها هزار افغانستانی آواره را دید که از زمان جنگ شوروی، برای مدت چیزی حدود بیست سال، در اردوگاههای شمال پاکستان ساکناند. در طول دو سال بعد، در رفتوآمد به اردوگاه، گاه ماهها در آنجا میماند و از آنها عکاسی میکرد، به داستانهایشان گوش میداد و آنها را ثبت میکرد. داستانهایی از حملهی شوروی، از رهبرانشان، از شوهرها و برادرها و پسرهایی که در جنگ از دست داده بودند و از روستاهایی که آرزویشان بازگشت به آنجا بود. چیزی که در صحبت با افغانستانیها او را شگفتزده کرد این بود که گاهی آنها در خواب با کسانی که از دست داده بودند دیدار میکردند و این خوابها آرامشی غریب به آنها اعطا میکرد. این اتفاق را نیز ثبت کرد.
نتیجه مجموعهای چندلایه و پیچیده از منظرهها، پرترهها، عکسهای یافتهشده، نقاشیهای کودکان، گفتههای شخصی افراد و روایات نوشتاری خودِ شیخ بود که بهعنوان فاتح میگرید انتشار یافت. فاضل شیخ اولین سفرش به شهر مقدس وِرِنداوان هند را در سال ۲۰۰۳ انجام داد. سالانه هزاران زن به سمت این شهر میآیند که به جامعهی بیوهزنهایی بپیوندند که تماموقت خود را در معبدها به پرستش و عبادت کریشنا میپردازند و برای مرگ آماده میشوند. هندوها به چرخهی تناسخی بهنام «سامسارا» معتقدند که براساس آن میتوانند درنهایت به درجهای بالاتر برسند و با روح جهان یکی شوند؛ حالتی که «مُکشا» مینامندش. پس گذراندن سه سال زنان بیوه فاضل شیخ را پذیرفتند و آنها موافقت کردند برای گرفتن پرتره روبهروی دوربین او بنشینند و برای او از زندگیهایشان بگویند. داستانهایشان حاکی از آن بود که تا چهاندازه تحت سختگیریهای قوانین سنتی مذهب هندو زیر فشار قرار دارند و مستأصل هستند. آنها قربانیان ازدواج اجباری، خشونت فیزیکی، آزارواذیت جنسی و بیتوجهی بودند. بعضیهایشان بعد از ازدواجِ بچههایشان از خانه بیرون انداخته شده بودند. بعضی دیگر با رضایت خود از خانواده جدا شده بودند. همانطور که فاضل شیخ متوجه شد، آنچه زنان در وِرِنداوان به آن میرسند تنها تسلی مذهبی نیست. در این پیوند خواهرانه پشتیبانی و مصاحبت و همراهی با دیگر بیوهها نیز شکل میگیرد.