مقاله درباره‌ی کیچ و کرافت درویژه‌نامه آرت و کرافت حرفه: هنرمند شماره‌ی 81 / زمستان 1401

درباره‌ی کیچ و کرافت/ مهدی نصراله‌زاده

بخشی از متن:

 

اظهارات نردروم در سخنرانی افتتاحیه‌ی نمایشگاه دائمی آثارش نشان‌دهنده‌ی فهمی عمیق، هرچند اجمالی، است که او از ماهیت کارش دارد. به‌رغم وجود تفاوت‌های خرد و کلانِ موجود بین ارسطو و افلاطون، هر گونه آشنایی با آرا و افکار ایشان، ما را به آن تمایز سفت‌وسختی که نردروم بین این دو قائل است نمی‌رساند. اما اغراق او حتی در اینجا هم آموزنده است: نردروم افلاطون را «پدرِ پدران مدرنیسم» معرفی می‌کند که «تقلید و پیروی از طبیعت» را مصداق عملی سخیف دانسته است، در‌حالی‌که ارسطو را کسی معرفی می‌کند که دیدگاهی متضاد با افلاطون دارد و تقلید و پیروی از طبیعت را بزرگ داشته است. اما عمق بصیرت نردروم آنجا مشخص می‌شود که ریشه‌ی برخورد تحقیرآمیز افلاطون با هنر را در نگره‌ی «ایده‌ها/ صور» پیدا می‌کند. آنچه نردروم در اینجا می‌گوید دقیق است. هرچند فلاسفه‌ی یونان باستان هم اپیستمه و هم تخنه را مصداق دانش و معرفت می‌دانستند و گاه آن دو را عملاً به جای یکدیگر به کار می‌بردند، اما هرچه پیش‌تر آمدند، مرز بین «اپیستمه/ دانش دقیق/ جهان ایده‌ها» و «تخنه/ دانش عملی و مولد» پررنگ‌تر شد. هرچند در خود یونان هم در دوره‌های متفاوت شاهد رویکردهایی متفاوت به هنر هستیم (کافی است به دو صورت‌بندی اگر نگوییم متضاد دست‌کم نامتشابه در رساله‌های جمهور و ایون توجه کنیم)، در نزد او جایگاه اعلای اپیستمه، به‌عنوان شناخت محضی که نیازی به عمل درآمدن ندارد، محفوظ است، در‌حالی‌که جایگاه تخنه‌کاران صرفاً در جنب اهالی اپیستمه (فیلسوفان) و به‌عنوان بازوی اجرایی آنان درخور احترام است. ارسطو در ادامه، با افزودن یک جزء دیگر، تقسیم‌بندی دوتایی افلاطون (اپیستمه‌ـ تخنه) را سه‌تایی کرد (اپیستمه‌ـ تخنه‌ـ فرونسیس) و برای پراکسیس‌ـ فرونسیس به‌عنوان دانش یا حکمت عملی جایگاهی متمایز در کنار آن دو شناخت دیگر قائل شد. اما حتی این تعدیل‌های بعدی ارسطو هم در نفس تقسیم‌بندی دانش به «نظری و عملی» تغییری بنیادین ایجاد نکرد. ویژگی دانش عملی (تخنه/ فرونسیس) به عمل درآوردن بصیرت‌های برآمده از دانش نظری (اپیستمه) است و همواره در نسبت با آن مشخص می‌شود. ازهمین‌رو، حتی آنجا که ارسطو در مقابل حملات و انتقادهای افلاطون به دفاع از شعر برمی‌آید، آن را به جهت برآوردن غایتی موجه می‌شمرد که به‌طور نظری، در عالم اپیستمه، شهود شده است.

برای ارسطو، کار شاعر همچون کار طبیب درمان فرد بیمار یا بازگرداندن «سلامتی» به‌عنوان یک غایت یا یک ایده و ایدئال است، منتها در اینجا کاتارسیس شعری از راه ترس و شفقت و در قالب فرمی که همان طرح‌ساخت شعر باشد، و البته با ابزار و ادوات شعری مربوط، به انجام می‌رسد.

هرچه هست، شباهتی که نردروم بین کار افلاطون و کار مدرنیست‌ها در تعظیم و تکریم «ایده‌ها» برقرار می‌کند قابل تأمل است. در این بین، نکته‌ی مهم دیگری که در سخنرانی کوتاه نردروم چندان بر آن تأکید نمی‌شود، نسبتی است که بین اپیستمه به‌عنوان دانشی بدون کارکرد یا فایده‌ی عملی و «آرت» امروزی وجود دارد. «آرت» نیز، دست‌کم از قرن هجدهم، و در پی نظریه‌پردازی کسانی مانند شیلر و کانت و به دنبال آن‌ها نویسندگان رمانتیک، صراحتاً در تقابل با «کرافت» تعریف می‌شود، تمییزی که در زبان فارسی نیز، صرف‌نظر از قابلیت‌های یگانه‌ی واژه‌ی هنر/ هونَره، در دوگانه‌هایی مثل «هنرهای زیبا و صنایع‌دستی» یا «هنر و صناعت» به‌روشنی مشخص شده است. آرت امروزی نیز همچون ایده‌های افلاطونی محض و ناب بوده، به شائبه‌ی فایده‌مندی و کارکرد داشتن آلوده نیست، و اصلاً آرت‌بودنِ آرت با نداشتن کارکرد یا فایده‌ی عملی، به‌عنوان مهم‌ترین معیار سلبی، تعریف و تبیین می‌شود. و اینجاست که نردروم با طرح ایده‌ی «کیچ» مجدداً وقوف خود به ماهیت کار خویش را به خوبی نشان می‌دهد: «آری، کیچ باید از هنر مدرن جدا شود. هدف هنرمند کیچ، متفاوت از افق و انتظارات مدرن‌هاست. من می‌دانم که کیچ اصطلاحی دشوار است و فهمش چندان ساده نیست، اما کیچ به‌شدت پراگماتیک است و ماهیت خود را در عمل به‌خوبی نشان می‌دهد». …

۰ دیدگاه

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

ارسال دیدگاه

سبد خرید ۰ محصول