اثری از هنرمند معاصر چینی

چین از راه آمازون / هدا اربابی

چینی‌ها در چشم ما شبیه به هم هستند؛ زیاد و تکراری. هرچند این موضوع ممکن است مربوط به سازوکار شناخت باشد که در برابر هر پدیده‌ی ناآشنا مایل به دسته بندی‌های کلی و صرف‌نظر از جزئیات است، اما در مورد مردمان شرق دور این تکراری بودن مُقوّم‌های بیشتری هم پیدا می‌کند؛ چینی‌ها در مَنش هم اهل تکرار و مداومت هستند. پروژه‌های عظیم در طی قرون با کار‌گروهی و مداومت از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته و برپا شده‌است. ساخت دیوار چین از قرن ۷ پ م شروع شد و گسترش و توسعه آن تا دوهزار و چهارصد سال بعد ادامه پیدا کرد. شهر ممنوع به مدت پانصد سال محل سکونت امپراطور بود. قدمت کتاب‌ها، آیین‌ها و اسطوره‌هایی که زنده و جاری و محل ارجاع‌اند سر به فلک می‌گذارد؛ هسته‌ی اولیه‌ی کتاب تقدیرات یی‌چینگ حداقل چهارهزار سال قدمت دارد. تعالیم کنفسیوس و کتاب تائو تِ چینگ بیش از دوهزار و پانصد سال پیش از این تدوین شده‌اند. خط چینی قدیمی‌ترین سامانه نوشتاری است که همچنان استفاده می‌شود و هنر چین را طولانی‌ترین سنت ادامه‌دار جهان می‌دانند: بدون سکته، بدون گسست، و بدون آنچه به صورت دوره‌های اضمحلال و سپس احیای دوباره سنت‌های کلاسیک شده می‌شناسیم و به عنوان یکی از قوانین بی‌تردید حیات فرهنگی پذیرفته‌ایم؛ چینی‌ها خارج از این قاعده‌اند.

علی‌رغم همه این شواهد شاید این شکاکیت دوران جدید است که ما را به سادگی رها نمی‌کند: آیا این مداومت خودش یک جور کلیشه‌ی چینی نیست که از معنا خالی شده است؟ به هنر معاصر این کشور که نگاه می‌کنیم نوعی وَر رفتن با مفهوم تداوم و استمرار و به سُخره گرفتن و بازی با موضوع قدمت و تاریخ را می‌بینیم در آثار آی وِیوِی که در صحنه جهانی مشهورترین است و در بقیه با سری سازی‌های رنگارنگ. کدام را می‌شود جدی گرفت؟ چین به ناگاه از آن سنت بزرگ بیرون زده و به “خودآگاهی” رسیده؟ یا هنرجدید مشغول چشم‌بندی است آن هم با دمِ‌دست ترین اَشکال و معناهای سهل الوصول؟

 

بخشی از مقاله:

در تاریخ معاصر هم ما و چین هر دو تجربیات مشابهی از مواجهه با جهان مدرن داریم. هیچکدام به تمامی مستعمره نبوده ایم. هردو آشوب‌هایی در تغییر نظام‌های با قدمت زیاد را از سر گذرانده‌ایم و انقلاب‌هایی ضد امپریالیستی را تجربه کرده‌ایم و هر دو درها را حداقل برای چند دهه به روی غرب بستیم که موجبات تبلیغات منفی وکنجکاوی خارجی و نوعی عطش داخلی شد.

در دوره‌ی جدید که به ظاهر راه های ارتباطی جهان هرچه گسترده‌تر شده، روابط ما با چین، حداقل در قیاس با تحولات دنیای نو و انتظاراتی که با خود آورده، سیر نزولی طی کرده و هرچه بافاصله‌تر و با واسطه‌تر شده است. مثل بقیه ما هم حالا با تعجب به کشوری نگاه می‌کنیم که با ۱.۳ میلیارد جمعیت برنده‌ی همه مدال‌های المپیک است و تولید کننده هرآنچه بُنجل که مصرف می‌کنیم (یکی از چینی‌هایی که بعداً ملاقات کردم می‌گفت که در سفرش به ایران در مغازه صنایع دستی اصفهان با زبان شکسته بسته به اجناس مغازه اشاره کرده و از فروشنده پرسیده: چینی؟! و فروشنده با سر اشاره کرده که بله! و هر دو با هم خندیده‌اند!). واقعیت این است که هرچند ما با هم ارتباطات بازرگانی مفصلی داریم و آرایش دنیا در یکی دو دهه اخیر در سطح سیاسی به هم نزدیک مان کرده است، با تمام اینها ما تقریباً هیچ چیز در مورد این کشور نمی‌دانیم. حیرت زده به جنگجویان در حال پرواز یکی دوتا فیلم پرزرق و برق نگاه می‌کنیم و می‌خوانیم که صنعت سینمای چین از نظر تعداد تولیدات در سال ۲۰۱۲ دومین بعداز امریکا بوده است. فقط این نیست گزارش تفاف می‌گوید که بازار هنر تجسمی چین هم دومین بعد از امریکاست. کتاب‌هایی از هنر معاصر چین که در این چند ساله یکی بعد از دیگری به زبان انگلیسی چاپ شده اند را با بلاتکلیفی ورق می‌زنیم و به تصاویر رنگارنگ و انبوه آن نگاه می کنیم که مثل یک گونه قارچ وحشی غریب است که تکثیر شده و نمی‌دانیم که این‌ها چه جور نسبتی با آن سابقه‌ی قدیم دارند، جز آنکه انگار خودشان را به زور به آن ارجاع می‌دهند.

سبد خرید ۰ محصول