مارکو گریگوریان به شیوهای عجولانه و شاید زودهنگام هنرمند «اولین»هاست: برپاکنندهی اولین نمایشگاه هنرمفهومی، بنیانگذار بیینال نقاشی از پیشگامان هنر محیطی، از اولین پرفورمنس آرتیستهای ایرانی از اولین هنرمندان جریانی که با مسامحه اسمش را میشود «پاپ آرت ایرانی» گذاشت. گذشته از این نقش نمادین و حمایتی او در شناساندن هنر نوگرا و مدرن در ایران دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی را هم باید در نظر گرفت. علاوه بر برپایی بیینال نقاشی و نمایشگاه هنر مفهومی گالری استتیک را تأسیس کرد.
هنرمندی چون مارکو گریگوریان به هیچ وجه نمیتوانست تاریخ و زمینهای که برای مثال پاپآرت و هنر مفهومی را در زمینه شکلگیریاش ممکن ساخته از آن خود کند. کارنامه هنری مارکو بدین قرار است. از اکسپرسیونیسم شروع میشود، به کارهای انتزاعی و در وهلهای کوتاه به هنر پاپ روی میآورد. در این میان طیف گوناگونی از رسانهها چون چیدمان و اجرا را وارسی میکند. او در دورةکارهایش با خاک و کاهگل که بیش از همه هم با آن شناخته میشود به نوعی بیان بصری قوی با امضای شخصی هم میرسد. این بیان انتزاعی شاید فارغ از مسئلة نسبتی که با ایرانی بودن هنرش پیدا میکند یا نمیکند فینفسه در خور تحلیل است.
اما فراموش هم نکنیم که مارکو مارکو گریگوریان نبود. اگر فقط هنرمند بومهای خاکی و تابلوهای انتزاعی باقی میماند. مارکو به مثابه یک هنرمند، در عجول بودنش، دربیثباتی بیانیاش، در کارکردن وسواسیاش خصوصا در دو دهة پیش از انقلاب، و البته در شک مداماش نسبت به میل خود یا در واقع همان میل دیگری بیش از هر هنرمند معاصر دیگری از قضا نشانی از تاریخ معاصر جمعی ما را هم با خود دارد. مسئله مارکو مسئله روز است. خود او هم شاید نمیدانست که پرکاری وسواسیاش پیشگام ولع یکی دو دهه اخیر برای هنر معاصر هم میشود.
بخشی از متن:
وقتی اساس وجود هنر معاصر یا نوگرای ایران از بدو تولدش تا امروز تنها بسته به این باشد که موقعیت خود را یعنی زمان و زمین خود را در برابر هنر غرب تعیین کند. پس تنها کافی است که هنرمندی شم و هوش قویای برای همزمانی با غرب داشته باشد. تا جایگاه خود را در رده مهمترین هنرمندان هنر معاصر ایران تضمین کرده باشد. و این شاید مجال و ضرورت چندانی برای غور در سبک و بیان هنری را هم نمیطلبد. …