رابطهی هنر با تاریخ رابطهای بیواسطه نیست. به جز تلاشهایی که در چند دههی اخیر در صحنهی هنر معاصر رخ داده است، هنر و مشخصاً نقاشی که محل بحث ماست معمولاً در وقایع تاریخی مداخلهی مستقیمی نکردهاند. از انقلاب فرانسه تا انقلاب اکتبر و انقلاب ۵۷ آنچه به عنوان هنر این وقایع بزرگ تاریخی میشناسیم، نه تنها بر سیر خود این وقایع تأثیر قابل ذکری نگذاشتهاند، بسیاری از آثار مربوط به این وقایع در لحظهای غیر از زمان وقوع رخدادهای مورد بحث خلق شدهاند. …
اگر چه روایت تاریخ هنر از منظر مطرودان آن واجد ظرفیتهای اکتشافی چشمگیری است، این این روایتها نیز دوباره چارچوبهایی برآمده از تاریخ سیاسی و بناشده بر اساس عاملیت سیاسی و اجتماعی سرکوفتهی گروههای خاصی در میدانی بهجز هنر هستند. روایت تاریخ هنر از منظر زنان و سیاهپوستان و استعمارشدگان درون گفتمان سیاسی خاصی از صحت بیشتری برخوردارند، اما به چه سبب میتوان این روایتها را روایتهای بهتری از تاریخ هنر محسوب کرد؟ این موضوع حتی زمانی نیز که این معیارهای طرد نه برآمده از عرصهی سیاست، محصول نوع خاصی از فهم ارزشهای زیباییشناختی هستند تکرار میشود. اینکه بهسبب تفوق نوع ویژهای از معیارهای زیباییشناختی، امپرسیونیسم و دنبالههایش از جایگاه «رفوزه» بودن به خط اصلی تاریخ هنر تبدیل شدند عملا به این انجامید که هنر آکادمی که زمانی یکهتاز هنر نقاشی بود بهکلی فراموش شود و این صاحبان قدرت قدیم در جهان هنر به کطرودان جدید همین جهان تبدیل شوند تا بعد از حدود ۱۵۰ سال نیاز شود دوباره روایتهایی ساخت که شامل این مطرودان نیز شود.