در این مقاله علیرضا رضاییاقدم به بررسی سه نمایشگاه از آثارِ بابک اطمینانی، وحید حکیم، و جواد مدرسی پرداخته است. به زعم او، وجه مشترک هر سه، ارائهی تصویری انتزاعی است که البته از جوانب گوناگونی با یکدیگر متفاوتاند. او در ابتدا نگاهی داشته به نقاشی انتزاعی و نقشش در آثار نقاشان ایرانی، و در ادامه شاخصههای اصلی هر هنرمند همچون بافت، خط و… را در آثارشان بررسی کرده و تأثیر این ویژگیهای بارز را در خلق جهان انتزاعی نقاشیشان شرح داده است.
دربارهی سبکهای هنری بخوانید.
بخشی از مقاله:
نقاشی انتزاعی آنطور که در اوجِ پالایشگری هنر مدرن پدید آمد، نقش پیامرسان نقاشی را کاملاً نفی کرد. تا پیش از هنر مدرن، «پیام» تنیده با نقش در نقاشیست، و نقاشی تا حد زیادی پوشاندن رنگ بر تنِ پیام است. به این دلیل همواره کلام و روایت بر نقاشی مسلط بوده است. این حضور ملموسِ «روایت» و یا سلطهی «بازنمایی» بر نقاشی، کار منتقد را به نوعی آسان میکرد. منتقد انحای گوناگون منقوش ساختن روایت را وصف میکرد و ارزشگذاری مینمود.
برخلاف تابلوهای اطمینانی که اکت نقاشانه در آنها پنهان میشود تا تصویری «مطلق» بهوجود آید، در طراحیهای وحید حکیم عاملیت هنرمند و سازههای ابتدایی طراحی (خط و بافت و سطح) نقش اصلی را ایفا میکند. آثار او چنان شخصی و صامتاند که باید با سعی و صبر فراوان از این صورت ظریف و خاموش گذر کرد تا به «ذهن» تابلو راه یافت و به تأویل آن پرداخت. هر چقدر که نقاشیهای بابک اطمینانی در مقام یک نمای عظیم کیهانی و تصویر مطلق سخن میگویند، طراحیهای حکیمْ فرمی جزئی (و شاید بازنمایی خاطرهی بصری کوتاهی) است که مانند روزنهای به سمت یک احساس شهودی نامتعین باز میشود.
جواد مدرسی اما از جسمیت سخت و مادی ابنیهی مدرن و سنتی، شبکههای منتظم یا تودرتو و فشردهای را منتزع کرده است. تجربهورزی بصری آنها، بر مفاهیم و احساسات شهودی تا حد زیادی غالب است. ذهنیت ساختاری او تا حدی است که عملاً رنگ و هیجان و احساس ملازم با رنگْ از آثار او حذف شده است. میتوان در کار مدرسی تفکری مصمم با ابزارهای خط و فرم را مشاهده کرد. در آثار اولیهْ این تفکرِ بصری ناظر بر موضوعات بیرونی و اجتماعی است، و در آثار متأخر ناظر بر محیط بصری و امکانات و بالقوهگیهای تصویر.
نکتهی دیگرْ خصلت نقاشیزدوده آثار اطمینانی است. تابلوهای او انتزاعِ فرم، خط یا رنگ نیست که نقاش با بهره از مبانی سواد بصری آنها را کنار هم بنشاند. در این معنا آثار او نه مطابق تعریف مرسوم از نقاشی آبستره است و نه نقاشی فیگوراتیو. حذف ضرب قلم، و تأثیرات انسانی ابزار نقاشی، حذف کنش، تابلوهای اطمینانی را واجد خصلتی «مفهومی» کرده است. اما تصویری «مفهومی» که عمیقاً حسی و شهودی است و این دوگانگی متناظر با دوگانگی بافت و بُعد است. چرا که «بافت» حاصل نیروهایی اتفاقی است که رابطهای با واسطه و غیرمستقیم با اکت نقاشانه دارند. گویی نقاشی خود تولید میشود و نقاش تنها ابزاری در کنار سایر ابزارهاست.