بخشی از مقاله:
نمایشنامهی هنر، نوشــتهی یاسمینا رضا، داســتان سه دوست میانسال قدیمی است که بــه دلیل اختلافنظرهای فزاینده و اوجگیرندهای که بر سر یک تابلوی نقاشی مدرن پیدا میکنند تــا مرز قطع رابطهی کامل و فروپاشی دوستیشان پیش میروند. در نقطهی اوج نمایشــنامه، پس از آنکه اختلافاتشــان بر ســر آن تابلو و متعاقباْ بر سر همهی هســتی همدیگر به نقطهی اوج میرســد، فرود و حلوفصل نهایی در قالب نوعــی کوتاهآمدن، ســازشکردن، آســانگرفتن، وانهــادن و بهاصطــلاح بیخیالشدن اتفاق میافتد. جملهی کلیدی در این قسمت جملهای است که ایوان در قالــب نوعی حدیث نفــس میگوید: «هر چیزی که این دنیا رو ساخته، هر چیزی که تو این دنیا زیبا و عظیم بوده، هرگز از بحث منطقی به وجود نیومده.» این حرفی است که سرژ، صاحب تابلو، چند لحظه بعد آن را به زبانی دیگــر تکرار میکند، آنجا که دروغگفتنش به مارک را با این اظهارنظر توجیه میکند که لازم نیست آدم به خاطر هیچ و پوچ اِنقدر فضیلتمآب باشد.
یاسمینا رضا در مصاحبهای گفته: «مسئله این نیست که سرژ تابلوی کاملا سفیدی را ۲۰۰ هزار فرانک خریده؛ مسئله این است که او نمیتواند با دیگران بر سر این موضوع بخندد.» و در جــای دیگری از این حرف زده که نمایشنامهی او دربارهی خودفریبی اســت. مورد اول، ناتوانی مشکلساز آدمی از خندیدن با دیگران بر ســر موضوعاتی که برایمان جدی و کمابیش حیثیتی است. نکتهی دقیق و درستی است. گرهی اصلی این قصه بــه دلیل نبود یــا کمبود حس مطایبهای اتفاق میافتد، و در طول داستان تعمیق و تشدید میشود که مارک و سرژ متقابلاً به هم نسبت میدهند. اما دربارهی خودفریبی، به گمانم آنچه یاســمینا رضا گفته تنها نیمی از حقیقت را در خود دارد. بهنظر من، موضوع نمایشنامهی «هنر» صرفاً خودفریبی نیست، بلکه فراتر آن، به گواه آنچه ایوان و ســرژ در پایان نمایشنامه میگویند، وقوف به این نکته اســت که برای تداوم یک خیر بزرگتر، که در اینجا رابطهی دوستانه و مسالمتآمیز است، وجود نوعی خودفریبی پیچیده، پرورده و حتی خودآگاهانه _در یک کلام، نوعی تجاهل یا خودفریبی کنایی_ لازم است. به عبارت دیگر، ارزشش را دارد، یا چارهای نیست که آدم به جای دریدن پردههای خودفریبی و بیان صریح و بیمجاملهی حقایق تلخ، برای حفظ یک چیز خوب، دست از فضیلتمآبی، پارسامنشی و اصالتجویی مهمل بردارد؛ و فراتر از آن، باید دانســت که با بحث منطقی هیچچیز زیبا و بزرگی در دنیا به وجود نیامده و نمیآید. گرهی نمایشنامه تنها موقعی، دستکم به شکل موقت، باز میشود که آدمها پس از فاشگوییهایی که باعث دریدهشدن پردههای ضخیم و قدیمی خودفریبی در نزد خودشان و دیگری میشود، ناگزیر میشوند کوتاه بیایند و دوستیشان را در حالتی از خودفریبی دوباره، نرمال، خوشخیم، پرورده، بهاندازه، مفید، لازم، و در یک کلام کنایی_طنزآمیز ادامه دهند، چرا که متوجه میشــوند در عالم انسانی، از نقد و تحلیل و استدلال عقلانی چیزی به جز آزردگی و منازعه درنمیآید_ «هرچیزی که این دنیا رو ســاخته، هر چیزی که تو این دنیا زیبا و عظیم بوده، هرگز از بحث منطقی به وجود نیومده.» …
saharmoqanaki1987 –
هنر، نه فقط در رنگها بلکه در دلهایی که درک میکنند زیبایی و عظمت بینیاز از منطق را
این است هنر درسی از عشق، از زندگی، که گاهی باید انعطاف نشان داد، باید خود را فریب داد