معرفی مقاله:
مهران مهاجر این مقالهی خود را به عکسهای انقلابِ یحیی دهقانپور اختصاص داده است. در عکسهای دهقانپور چندان خبری از جمعیتِ مجتمع نیست و تک و توکی هم که هست از گونهی دیگری است. به زعم او در این مجموعه عکسها، چیزی که برخلاف تصور ما مشهود است تک تک افراد داخل عکس است نه جمعیت که شاید محوریترین موضوع عکسهای انقلابیست. به گمانِ مهاجر عکاس در این عکسها با کاوش در مناسبات نگاهِ تکتکِ آدمها و نسبتشان با چهارگوشهی عکس و نیز با فضای بیرون، فضای نمایانِ این کشکولِ معانی منفرد را ساخته است. وقتی به کارنامهی پنجاه سالهی عکاسی یحیی دهقانپور مینگریم، میتوانیم تنوع بسیاری در موضوعات عکاسیشده ببینیم. از مراسم سوگواری تا عکسهای آدمهای خردهفرهنگهای شهری، عکسهای جادهای، تصاویرِ مکانهای اوقاتِ فراغتِ تهرانیها، مناظرِ موزاییکی، و عکسهایی که شاید بتوان نامِ عکسـ ایده بر آن گذاشت، مانند مجموعهی یخ و کارهایی مانند آن. اما عکسهای انقلابِ دهقانپور نه صحنهی کنش که بیشتر صحنهی نمایش است. صحنهای که هر یک از بازیگران/تماشاگران انگار میکوشند تقدیر آیندهی خود را بنگرند.
بخشی از متن:
مناسباتِ نگاه، یکی از حوزههایی است که در مطالعات فرهنگ دیداری، محقق با کندوکاو در گونههای نگاه ــ از سهگانهی نگاهِ عکاس، موضوع و بیننده و روابط متقابل آنها گرفته تا مقولهبندی جنسیتی، قومیتی، طبقاتی، و بررسی سمت و سوی نگاهها با همدیگر و با اضلاعِ تصویر و نیز با بیرونِ تصویر، تحلیلِ سویههای نهادی و رسانهای نگاه، و… ــ میکوشد گوشههایی از معناهای تصویر را کشف کند یا حتی بسازد.
عکسهای انقلابِ دهقانپور پرتماشاچی نبودهاند، حاشا که بسیاریشان دیده شده باشند. پس هنوز بخشی از فرایند تکوینِ معنا یعنی دیده شدن و خوانده شدن را نپیمودهاند. پس اکنون از پی ۳۷ سال بروم در این راهپیمایی و ببینم چه پیامی میشنوم یا حتی اگر شد خود در دلِ این عکسها بازیگوشانه نگاهکی بکنم و پیامکی تولید کنم. چند عکس از این مجموعه را پیش رویم میگذارم ــ در این بررسی کوتاه خودم را به عکسهایی محدود کردهام که انگار همگی حول و حوش یک راهپیمایی است چرا که وقتی موضوع واحد باشد، آن پراکنش و تفردِ معنایی ادعایی بیشتر جلوه میکند.
عکسِ تماشاگرانِ ایستاده بر لب جوی؛ اینجا دیگر آشکارا عکاس از میانهی خیابان کناره گرفته و تماشاچیانِ پیادهرو را نگاه کرده است. تماشاچیان در صفی فشرده انگار صحنهی خیابان را نظارهگراند. اما در چارچوبِ درونِ عکس مانعی ستبر ــ درختی در سوی چپ عکس ــ هم دیدِ آنها را مسدود کرده و هم دیدِ منِ بیننده را ــ انسدادی نه سیاه بل خاکستری. در این عکس هم علیرغم فشردگی صف، داستانِ نگاهِ آدمها همان داستانِ پراکندگی را بازمیگوید. بنگرید به دو نگاهِ پادسوی دو مردِ سوی راستِ پیشزمینه که یکی دوردستی در خیابانِ آن سوی درخت را مینگرد، و دیگر بر ستونی لرزان تکیه داده و روی برگردانده و نظر بر پیادهروِ بیرونِ عکس انداخته است. زنانِ عکس هم هر یک به سویی نگراناند. و مردِ جوانِ میانهی عکس سرراست به دوربین خیره شده است. اما گیراتر از همه نگاهِ کودکانِ عکس است. آنهایی که همهگی اکنون چهلسالگی را گذراندهاند ــ اگر گذرانده باشند.