مقالهی «عکاسی در تبریز؛ در میانِ بود و هست» نوشتهی محسن بایرامنژاد است. وقتي صحبت دربارهیِ عكاسیِ يك شهر است، بنا به محدوديتهای مختلف، قادر نخواهيم بود كه به همهیِ آنچه بود و هست اشاره كنيم. زمينهیِ مدنظر مقياس بزرگی دارد و نمیتوان به موبهمویِ جزئيات و گونهگونیِ اتفاقات اشراف كامل داشت. بهمنظور تلاش جهت مختصرنگاریِ، اين نوشته در قالب نظري و نه تاريخنگاریِ صرف نگاشته شده است. با اشارهایِ كوتاه به سرآغاز عكاسی در اين شهر، دو اتفاق برجسته و پُررنگ در يك دههیِ گذشته، عكاسی مستند/شهرنگاریِ و نقش آكادمی در به وجود آمدن نسلی نو، مورد بررسی اجمالی قرار میگيرد. با بررسی اين دو، جاي خالیِ هرآنچه نيست يا كمرنگ است بهوضوح پديدار خواهد شد.
بخشی از مقاله:
تبريز بهعنوان يكی از خاستگاههای عكاسیِ ايران معرفی میشود. صرفنظر از راستیآزمايیِ اين گزاره و قصد براي پيگيریاش، پيامِ مخابرهشده مفهوم است: دربارهی شهری صحبت میكنيم كه از آغاز، نقش فعالی در تاريخ عكاسی ايران داشته است. عكاسی در ايران تقريباً پابهپای اروپا و ساير نقاط جهان مورد كاربری قرار گرفت. اين رسانهی نوين كه سازوكار تكنيكی و پيچيدهای داشته است، به دليل علاقهی شخصی و حمايتهای ويژهی مرد اول مملكت،
ناصرالدين شاه، در حالتي وسيع و به طرق مختلف مورد استفاده قرار گرفت. ناصرالدين ميرزا، وليعهد ۱۳ ساله، از نخستين افرادی بود كه تصوير او بر صفحهی داگرئوتيپ نقش بست. و پس از به سلطنت رسيدن وی در سال ۷۲۲۱ ه. ش، اشتياقِ دربار قاجار و حكومتهای محلی به پشتوانهی اصلی رشد عكاسی در ايران بدل گشت. ملكقاسم ميرزا كه خود مجموعهدار آماتور آثار هنری بود، در كنار عشقورزی به نقاشی و ساير هنرها، بهعنوان نخستين عكاس ايرانی معرفی میشود…