از متن مقاله «عکاسی از واقعیت، نقاشی از تاریخ»:
دیرزمانی است که وقتی بشر از آن لحظهی اتفاق یا فاجعهای صحبت میکند که تکرار نهچندان بیشباهتشان را تاریخ نامیده است، فوراً تصاویری از آن اتفاقات به ذهنش میآید؛ عکسهای کسانیکه همواره آنجا و در صحنه حاضر بودهاند تکلحظههایی را ضبط کردهاند که بدون آن تصاویر اینک تصور گذشته ناممکن مینماید. نقش عکسها در تصورات ما چنان مهم است که والتر بنیامین «مشخصهی همهی تاریخ» را «رخدادی فوتوگرافیک» میداند (کاداوا، ۱۸): بنیامین، بههمراه زیگفرید کراکاوئر، ابزار لازم برای تفکر در باب تاریخ را عکاسی میداند؛ چراکه ازطریق عکاسی است که میتواند تاریخ را برخلافِ تصور عام، روایتی متداوم نداند و از توهم بیزمانی و بیمکانیای که ابزارهای دیگری چون نقاشی بهدست میدهد دوری گزیند ــ بیشک هیچ رسانهای مانند عکاسی ما را به زمان و مکانی خاص پیوند نداده است.
نگریستن به این زمانها و مکانهای خاص در ما شوری میافکند که تمامی آن چیزی را ببینیم که نمیتوانستهایم؛ زیرا در آن مکان و آن زمان حاضر نبودهایم. دیدن عکسهایی که ما را از تاریخمان آگاه میکند این لذت را به ما میدهد که از ورای آن عکسها به آنجایی رویم که عکاس مانند آینه برایمان منعکس کرده است؛ لذتی وصفنشدنی که دیدنی بیشتر و بیشتر میطلبد و تا ابد میتواند ادامه داشته باشد تا انتهای تمامی عکسهایی که تاریخمان را از ورای آنها میخواهیم. میخواهیم حس کنیم، نزدیک شویم و یکی شویم؛ و اگر عکسها محو و مبهم باشند، به صداقت آنها حتی بیشتر اعتماد میکنیم. میخواهیم بدانیم و آنگونه که عصر اطلاعات ما را مطّلع میکند، مطّلع شویم؛ گویی عکاسی تاریخ را برای ما ملموستر و زمینیتر کرده و از فضای دستنیافتنیِ نقاشیهای تاریخی رهایمان کرده است.
دیرزمانی است که دیگر لذتِ مطّلعشدن را نقاشی تاریخی به ما نمیدهد؛ چون معنای آن همواره در زمان معنا پیدا میکند و نه در یک آن؛ این زمان در وهلهی اول آن مدتی است که نقاش برای آفرینش نقاشی صرف میکند و دیگر زمانیکه خود نقاشی راویِ آن است: بسیاری از نقاشیهای تاریخیِ مربوط به دوران رنسانس در دل خود داستانی را نقل میکنند و خوانش آنها زمانمند است. این نقاشیها، چه مذهبی و چه اسطورهای، فیگورهای فراوانی دارند و ارتباط میان آنها و عناصر دیگر چشم و ذهن را برای درکشان به چرخش درمیآورد؛ و درنهایت فاصلهی زمانیای که میان واقعه و اثر وجود دارد: زمانی از واقعه گذشته و سپس نقاش طرح آن را بر بوم خود کشیده است. هیچ نقاشی، برخلاف عکاس، نمیتواند در لحظه حاضر باشد؛ در حالتی، مانند آنچه ویلیام وُردزوُرث به شعر نسبت میدهد، نقاش در آرامش واقعه را به یاد میآورد. انگار نقاشی به حوزهای نزدیک میشود که از جنس خاطره است؛ خاطرهای که زیگفرید کراکاوئر در تقابل با عکاسی دانسته است: خاطره بخشی از بازنمایی گذشته است که به زمان و مکان تقلیل نمییابد؛ برخلاف عکاسی که تنها یک نقطهی نگاه در زمان و مکانی خاص است؛ گویی خاطره از سرِ آرامش و غیاب است و شور و هیجانِ حضور را ندارد.
اما در نقطهای آستانهای عکسهایی قرار دارند که بهنوعی این دو تصور از تاریخ را در کنار هم آوردهاند: لوک دولاهه، عکاس فرانسوی و عضو پیشینِ آژانسِ «مگنوم»، به شیوهای از عکاسی روی آورده که بهگفتهی خودش او را از وابستگیِ صرف به مطبوعات و آژانسهای خبری رهانده و بستری را مهیا کرده است که آثارش را در چارچوب گالریها به نمایش بگذارد. او برای مجموعهی عکسهایش با عنوان تاریخ، از سال ۲۰۰۱ شروع به عکاسی کرده و هر سال حدوداً چهار عکس را به مجموعهی خود افزوده است. بخشی از این عکسها را اولینبار در سال ۲۰۰۳ در گالریای در نیویورک به نمایش گذاشت و از آن پس نمایشگاههای بسیاری، چه گروهی چه انفرادی، بر پا کرده است که بیشتر آنها بهنوعی همین عنوانِ تاریخ را به یدک میکشند: تاریخ و سفر زمستانی (۲۰۰۴)، تکههایی از تاریخ (۲۰۰۴)، تاریخ (۲۰۰۵)، تاریخِ اخیر (۲۰۰۷)، ساختن تاریخ (۲۰۱۲) …