عموماً پیکاسو را مسلط بر نیمه نخست قرن و دوشان را هنرمند غالب بر سالهای پس از دههی شصت میدانند. مقاله نشان میدهد که چگونه پیکاسو با وجود تأثیر بصری عمیقی که بر جهان هنر گذاشته است، در عرصه فکری به پای دوشان نرسیده است. با این فرض، نویسنده بیشتر به پیگیری دستاوردهای فکری دوشان در هنر پرداخته است. دوشان جهان هنر را همچون صفحهی شطرنج میدانست. شطرنجبازی که همیشه چشمش به پایان بازی است و چگونه بردن را میداند. دوشان هم یک موقعیتشناس بود و هم آیندهی تاریخ هنر را به درستی پیشبینی میکرد. در هنر امروز، هر جا سخن از هنر مفهومی میشود، بیش از هر چیز نام اثر کاسه توالت دوشان (چشمه) به میان میآید. شوخیها و کلکهای دوشان چگونه به بخشی جداییناپذیر از فرهنگ غرب بدل شده است؟ مقاله با توصیف عملکرد دوشان نشان میدهد که پیکاسو و دوشان در اهمیت بخشیدن به ایده و فرآیند در هنرشان دو هنرمند کاملاً متفاوت هستند. و البته دوشان در حیطهی تفکر در هنر گوی سبقت را از پیکاسو ربودهاست؛ هنرمندی که توانسته مرز میان هنر و زندگی را محو کند.
بخشی از مقاله:
در سال ۲۰۱۰، پلاکارد عظیمی در جلوی نمای معبدیونانیشکل موزهی هنر فیلادلفیا، که آثار مارسل دوشان را در خود دارد، آویزان شده بود. روی پلاکارد نوشته بود: پیکاسو. داخل موزه، نمایشگاه «پیکاسو و آوانگارد در پاریس» به مرور دورهی پرالتهابی اختصاص داشت که پیکاسو و دوشان از آن سر برآورده بودند. در گالریهای دهگانهی موزه، آثار پیکاسو تقریباً همهجا بود، در حالیکه دوشان فقط یکجا در مرکز صحنه قرار داشت، صحنهای که تکرار نمایشگاه سال ۱۹۱۲ [گروهی از نقاشان و مجسمهسازان پاریسی موسوم به] گروه طلایی بود، و آنجا تابلوی برهنه از پلکان پایین میآید را آویخته بودند. اکنون، حدود یک قرن پس از نمایشگاه سال ۱۹۱۲ گروه طلایی، و نیز آرموری شو سال ۱۹۱۳، فاصلهی بین پیکاسو و دوشان، در فضاهایی که در تاریخ هنر اشغال کرده بودند، حتی از قبل هم بیشتر بود. بین ایام خوش سالن پاریس تا جنگ جهانی اول، پیکاسو و دوشان، هر یک به شیوهی خود، هنر مدرن را در مسیر سرنوشتساز خود قرار دادند. از آنها بهعنوان تأثیرگذارترین هنرمندان قرن بیستم یاد کردهاند، و عموماً هم گفته شده که پیکاسو بر نیمهی نخست قرن سیطره داشته است و دوشان در سالهای پس از دههی ۱۹۶۰ غالب بوده است. هم در مورد پیکاسو و هم در مورد دوشان، قصه قصهی نحوهی تبدیل هنرمندان به اسطوره و بنای یادبود بوده است. این فرایند تقریباً بلافاصله پس از مرگ آنها آغاز شد. بدون فوت وقت، وارثان آنها میراث پیکاسو و دوشان را، خصوصاً در قالب نظامهای موزهای، تجمیع و تفسیر کردند. البته شخصیت ویژهی آنها نیز در این امر دخیل بود. پیکاسو از کاغذبازیهای مرسوم بیزار بود. او مانند ورزایی اسپانیایی صرفاً پیش میتاخت. هماو زمانی گفته بود: «در نهایت، همهچیز به خود فرد بستگی دارد، به آتشی که با هزار پرتو در شکم میسوزد.» در نهایت، با شکمی که در آتش میسوخت، پیکاسو لزوماً نه یک فیلسوف، بلکه تولیدکنندهای ماهر بود، کسی که از هنر بصری برای آرایش دوبارهی واقعیت استفاده کرد. او کوهی از آثار هنری پشت سر خود بر جای گذاشتــ و چالشی رعبانگیز برای هنرمندان، بهویژه نقاشانی که پس از وی آمدند تا هم با مهارت او هماوردی کنند و هم، آنگونه که خورندِ زمانهای جدید، مکانهای جدید و مخاطبان جدید در تاریخ بشر است، بهنحوی از تخیل او درگذرند. بیتردید، پیکاسو در زمان حیات خود به نوعی ستارهی هالیوودی تبدیل شد. اما فراتر از آن، این هنر امضاوار و منحصربهفرد او بود که سایهی پیکاسو را بر جهان افکند.
در همان حال که پیکاسو جهان را از لحاظ بصری تحتتأثیر قرار داده است، دوشان، به انحای مختلف، برای خودش متر و معیار بالاتری گذاشته است: او کوشیده است جهان را از لحاظ فکری تحتتأثیر قرار دهد. دوشان با حاضرآمادههایش، که بهمثابهی «شکلی از انکار امکان تعریف هنر» ابداع گشت، به نسل جدیدی از هنرمندان توجیهی فکری برای طرد همهی هنر گذشته ارائه کرد. به گفتهی دوشان، هنر باید هدفی فراتر از ارضاء بصری صرف داشته باشد. هنر باید «در خدمت ذهن» باشد. برای نیل به این انقلاب در هنر، دوشان میبایست جهان را متقاعد کند که کل واقعیت یک حاضرآماده استــ به عبارت دیگر، اینکه عملاً همه چیز میتواند هنر باشد. جرج هِرد همیلتون، کیوریتر هنری ییل و یکی از دوستان دوشان، در سال ۱۹۶۶ گفته بود: «اگر در حد فاصل هنر گذشته و هنر امروز، که هنوز در حال تکوین است، نقطهی عطفی وجود داشته باشد آن پاروی دوشان است.» با این نقطهی عطف، هنر، آنگونه که بهطور سنتی درک میشد، دیگر نمیتوانست وجود داشته باشدــ درک سنتی از هنر، یعنی هنر بهمثابهی شیئی که موضوع ارزیابی زیباییشناختی است یا آنطور که در فرهنگ وبستر آمده: «ساختن چیزها یا انجامدادن کارهایی که نمایشگر فرم، زیبایی و ادراک غیرمعمول است.»
دوشان در مقام یک شخصیت این ویژگی را داشت که دستور کارش را با صبر و حوصله دنبال کند. اگر تمرکز پیکاسو روی آن بود که وقتی زنده است راز و رمز خلق کند، به نظر میرسد دوشان تقریباً نقشه کشیده بود که راز و رمزی پس از مرگ خود بر جای گذارد. دوشان نه فقط فرزند یک سردفتر بقاعده و منظم (و کتابداری بلندپرواز) بود، بلکه در زندگیاش نیز همچون یک شطرنجباز پیش آمده بود، شطرنجبازی که همیشه چشمش به پایان بازی است. او خوانده بود و میدانست که تاریخ هنر چطور کار میکند و قادر بود خودش را به هر ترفند درست در مرکز تشکیلات هنر جا کند. به گفتهی ویلیام کاپلی، آخرین حامی دوشان: «مارسل میبایست بازیای را که بعداً انجام میشد بلد بوده باشد. او بیش از همهی ما دربارهی تاریخ هنر میدانست.» پییر دوماسو، یکی از دادائیستهای متقدم، گفته بود که دوشان از دههی ۱۹۲۰ «سرگرم آمادهساختن پایهی مجسمهی خود بود.» همچنین، هیچکس یادش نمیرفت که دوشان یک شطرنجباز است، هرچند این کاراکتری بود که در نزد افراد مختلف اهمیت یکسانی نداشت. حتی بزرگترین استاد شطرنج هم نمیتواند نتیجهی یک بازی را پیشبینی کند؛ اما هر استاد شطرنجی با نقشهای که نحوهی بردن را نشان میدهد وارد بازی میشود. دوشان جزئیات پایان بازیاش را نمیدانست؛ اما احتمالاً میدانست که میتواند ببرد. او جهان هنر را مثل یک تختهی شطرنج میدانست. همانطور که والتر هاپس گفته، دوشان در تظاهر به بیاعتنایی استاد بود. همزمان، «بهرغم اعتراضهای گهگاه او که “هیچچیز عمدی نبوده” به نظر میرسد یک حس موقعشناسی بسیار قوی به کل فعالیت حرفهای او شکل بخشیده است.»