در این بخش قرار بود، و هست که بیش از آنکه به نظریه و نیز به تبیین و تفسیر آثار بپردازیم از هنر و آثار هنری و از تجربهی مواجهه با آثارْ توصیفاتی زنده، ملموس و صناعتمحور بهدست دهیم و قرار بود، پیرو رویکرد مورد اشاره، دل به جاذبهی احتمالی آثار بسپاریم و، بسته به مورد، برای این مجذوبیت، در قالب زبان مصنوع، مابازایی ادبی پیدا کنیم. اما چه باید کرد با هنری که در بخش اعظم خود به جای آنکه حسی و حسّانی باشد «مفهومی» است و بیش از آنکه صناعتمحور باشد «ایدهمحور» است؟ این چالشی بود که در این بخش تنها به آستانهی مواجهه با آن رسیدهایم، بدون آنکه چندان مجال پرداختن شایستهوبایسته به آن را داشته باشیم. به عبارت دیگر، چالش پیش روی این بخش مواجههی تجربی با آثاری بود که یک سر آن به هنر مفهومی و سر دیگرش به ضدهنر میرسد، آثاری که مفهوم «تجربه» را از اساس دگرگون کردهاند و صحبتکردن از آن را تا حد زیادی مصداق نقض غرض ساختهاند. در اینجا صحبت از تغییر یک پارادایم است و این همان ایدهای است که مضمون اصلی مقالهی اول، «سال پیکاسو، عصر دوشان»، را تشکیل داده است. در این مقاله برجستهکردن تمایز هنر جدید، یا هنر پس از دههی شصت، با هنر نیمهی نخست قرن بیستم در قالب تمایز استعاری دو شخصیت صورت گرفته: پیکاسو و دوشان، اولی بهعنوان نقاش و دومی بهعنوان شطرنجباز. نویسندهی مقاله تفاوتهای این دو نفرــ و از این طریق، این دو پارادایمــ را اجمالاً برمیشمرد، کاری که در مقالهی پینوشت آن نیز بهنحوی دیگر، با تمرکز بر ایدهی دادا، بهوسیلهی نگارنده صورت گرفته است.
بحث نظری کمابیش در اینجا پایان میگیرد. متنهای بعدی این بخش را یا خود هنرمندان جدید نوشتهاند و یا دیگرانی که «کار» آنها را توصیف و گزارش کردهاند. جسپر جانز در نوشتهی بسیار کوتاهش به خلاصهترین شکل ممکن آن چرخش پارادایمی را در قالب قدردانی از دوشان بیان میکند. سپس نوبت به الن کَپْرو میرسد که او نیز در مقام هنرمند دربارهی هنرمندی دیگر، جکسون پالاک، سخن بگوید و به زبان خود، بهنحوی مبسوطتر، آن چرخش پارادایمی را شرح دهد. اگر دوشان نیای هنر جدید و نمایندهی چهرهی شوخ و همزمان رازآمیزـ سبکبال آن باشد، بویس را میتوان نمایندهی چهرهی جدی و متعهد هنر جدید دانست. در آثار او، که در مدیومهای مختلف و بعضاً بدیع انجام شدهاند، هنر جدید افقهای تازهای را میگشاید و راه را برای تجربهورزیهای باز هم بیشتر هموار میسازد. در متن نخست، گزارشی دستاول از یکی از جلسات پیکرهسازی اجتماعی او ارائه میشود و در متن بعدی خود بویس مستقیماً دربارهی کار، ایده و آرمانش سخن میگوید. دو نوشتهی آخر نیز، با پیروی از همین مشی اجتماعیگراــ که امروزه در قالب هنر مشارکتی، هنر ربطی، هنر مکانویژه، هنر عمومی و غیره بروز یافتهــ گزارشهایی هستند از آثار، یا رویدادهایی که در آنها هنرآفرینی و مشارکتکردن با یکدیگر عجین گشته و یکی از مهمترین ایدههای راهنمای هنر جدید، «محوکردن مرز هنر و زندگی»، را تجسم بخشیدهاند.