بخشی از متن:
موضوع زیبا زیبایی عکس را تضمین نمیکند. عکسی که از یک گل زیبا یا چهره کودکی شیرین میگیریم، لزوماً عکس زیبایی نخواهد بود. در بهترین حالت ممکن است بخشی از زیبایی موضوع به عکس راه یافته باشد، امّا از آنجا که بی هیچ تردیدی بخش قابل توجهی از اثر دلنشین و خوشایند موضوع نمیتواند به عکس راه یابد، عکس هرگز به پای موضوع نمیرسد. عکس خوب خود زیبایی خود را میآفریند. برای همین هم هست که از یک موضوع زشت هم میتوان عکس زیبا گرفت. این را نه تنها درباره عکاسی، بلکه شاید درباره همه هنرها بتوان گفت. آنچه یک اثر هنری را زیبا میسازد کاری است که هنرمند با موضوع میکند، نه خود موضوع.
این اصل عام بیش از هر چیز در مورد عکاسی از طبیعت صدق میکند. هنگام تماشای عکسهای طبیعت چه بسیار میشنویم که “چه منظره زیبایی!” انگار هر کس آنجا میبود و دوربینی میداشت، میتوانست همان عکس را بگیرد.
مهمترین درس عکاسی، که به نوعی چکیده همه درسهای دیگر است، این است که عکاس باید بتواند مثل دوربین ببیند. چشم انسان دنیای بیرون را طور دیگری دریافت میکند، چرا که تجربه طبیعت برای او تنها یک تجربه دیداری نیست: حواس دیگر او در کارند (شنوایی، لامسه، …)، احساسات و روحیات پیش و پس از لحظه رویارویی با یک منظره معین بر دریافت او اثر میگذارند، امکان حرکت در فضا و جابهجا شدن و گرداندن سر و توانایی مغز در پردازش سریع شدّتهای نوری مختلف و تفاوت های وضوح اشیاء در فاصلههای گوناگون، حتی تجربه صرفاً بصری او را به چیزی بسیار متفاوت از آنچه دوربین میبیند بدل میسازند.
چیزی که میخواهم شرح دهم شاید برای خواننده آشنا به عکاسی تکراری باشد، امّا به هر رو اجازه بدهید با استفاده از یک عکس به عنوان نمونه، مروری بکنیم بر تفاوتهای عکسی از طبیعت با تجربه دیدن یک منظره به طور واقعی. شاید این گونه بتوانیم روشن کنیم که چرا عکس طبیعت عین طبیعت نیست و عکاسی از طبیعت به دانش فنی و ذوقی گستردهای نیاز دارد.
نخستین چیزی که در یک عکس حذف میشود آب و هواست، یعنی تجربه لامسهای که هنگام حضور در طبیعت حس بینایی ما را همراهی میکند. میتوان تصور کرد که جایی که این عکس در آن گرفته شده است باید اندکی سرد بوده باشد. احتمالاً عکاس لباس گرمی تنش بوده است و منی که کنار بخاری نشستهام و این عکس را تماشا میکنم دشوار بتوانم حس او را در لحظه گرفتن این عکس دریابم. عکاس باید خود را جای بیننده فرضی قرار دهد یا جای بیننده به مفهوم عام، بینندهای که تنها حس بینایی دارد. در همین راستا صدا هم باید حذف شود. صدای باد، صدای آب، صدای پرندگان و حشرات، همه، چه بسا بدون اینکه بدانیم، تاثیر بسزایی بر دریافتهای دیداری ما دارند. همه اینها را باید حذف کرد.
دومین چیزی که حذف میشود حرکت است. عکسها ساکناند. ساکت و ساکن. آبی که در این عکس میبینید جاری نیست، شاخههای درختان تکان نمیخورند. خب معلوم است که این چیز دیگری است. لحظهای منجمد شده. شاید بتوان تمامی رمز و راز عکاسی را به همین سکوت و سکون نسبت داد. چیزی که در عکس طبیعت به شدّت خود را نشان میدهد.