نیوشا توکلیان از مجموعه‌ی «گوش کن» ۱۳۸۹

زنان علیه زنان (۲)؛ نگاهی به نحوه‌ی بازنمایی زن در آثار عکاسان زن معاصر ایران / هادی آذری

معرفی مقاله:

هنر هم­چون دیگر پدیده‌­های زندگی اجتماعی همواره عرصه­‌ای بوده برای بروز و نمود اندیشه‌‌ها و رویکردها نسبت به جهان. از دیگر سو، از آن‌جا که اکثریت قریب به ­اتّفاق آثار هنری و ادبی به استثناء یکی دو قرن اخیر توسط مردان خلق شده­‌اند، در نتیجه این آثار بازنمایان­‌گر ایده‌‌ها و دیدگاه­‌های مردان نسبت به جهان و زنان است. در واقع تا پیش از آن­که جایگاه زنان به­‌عنوان هنرمند پذیرفته شود، زنان تنها در مقام ابژه‌ی بازنمایی شناخته شده و بر اساس باورهای مردانه تصویر و ترسیم می­‌شدند. در غیاب آگاهی فمینیستی، زنان هنرمند در اکثر مواقع در راستای همین انگاره‌­های جنسیتی گام برداشته و در آثار خود به هنجارها و اصول پذیرفته شده‌ی دنیای مردسالار متوسل می­‌شوند. حتی در بازنمایی خود و مسائل زنانه نیز زنان از این قاعده مستثنی نبوده و در بسیاری موارد از دریچه‌ی نگاه مردانه به خود نگریسته‌اند. به ­عبارت دیگر، زنان آن­قدر نگاه مردانه را درونی می­‌کنند که خود را نیز بر اساس نگاهی مردانه ورانداز می­‌کنند زیرا که زنان نه تنها در تاریخ هنر بلکه در زندگی روزمرّه نیز «ابژه‌ی نگاه مردان» بوده‌­اند و به­ همین خاطر شیوه‌ی بازنمایی «زنان در مقام سوژه‌ی آثار هنری، جنبه­‌ای جنسیتی به هنر» بخشیده است.

این بازنمایی جنسیتی ­شده و تفاوت در بازنمایی مردان و زنان در سطح روان­‌شناختی با شکل­‌گیری تقابل­‌هایی همراه می‌­شود که در آن زنان با ویژگی­‌هایی چون فرمان­برداری، ضعف، لطافت، شهودی و احساساتی بودن تداعی ­می‌­شوند و مردان با ویژگی­‌هایی چون قاطعیت، قدرت، عقلانیت و خشونت. در تاریخ هنر «به­ واسطه‌ی انگیزه‌­های دگرجنس‌خواهانه‌ی مردان»، بدن زن بیشتر از بدن مرد به فرم و مرجع زیبایی و کسب لذّت جنسی بدل گشته است و حتی خود زنان نیز این انگاره­‌ها را پذیرفته و درونی کرده‌­اند. به ­نظر پارکر و پالاک از این طریق، هنر به ابزاری بدل می‌­شود برای نهادینه کردن و تثبیت نقش‌­های جنسیتی. به ­عنوان مثال در نقاشی سوگند برادران هوراتی اثر داوید می­‌بینیم که پیکره‌ی مردان تنومند، عضلانی و سرزنده در میانه‌ی تصویر ترسیم شده و در مقابل پیکره‌ی نحیف زنان در گوشه‌ی تصویر با حالتی مغموم، ساکت قرار گرفته است که این شکل از بازنمایی به مردان و زنان را به ترتیب با تقابل فعال/ منفعل پیوند می‌‌زند.

هنر فمینیستی در دهه­‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ هم‌گام با هنر پاپ، مفهومی، مینیمالیسم، هنر بدنی و هنر ارضی (که همگی از انگیزه‌­های سیاسی محکمی برخوردار بودند) در مقامِ واکنشی به آن نگاه جنسیتی در هنر و تاریخ‌نگاری هنر پا به عرصه‌ی حیات گذاشت. نقطه‌ی مشترک هنر فمینیستی و این اشکال هنری در عدول از هنجارهای پذیرفته‌شده و سنّتی آفرینش هنر بود. به ­عبارت دیگر، هنرمندان فمینیست به­ شکلی عامدانه می­‌کوشیدند تا به جای استفاده از اشکال سنّتی هنر از قبیل نقاشی و مجسمه‌سازی که شیوه­‌های آفرینش هنری مردانه تلقی می­‌شدند، به شیوه­‌ها و رسانه­‌های نوین آفرینش هنری همچون چیدمان، ویدئو وعکاسی روی آورند.

از جمله مواردی که در هنر فمینسیتی به کرّات به آن پرداخته شده و به‌‌عنوان یکی از مؤلفه­‌های بارز آن بازشناسی می­‌شود، مسأله تفکیکی میان صناعت و هنرهای زیبا است. آر.جی. کالینگوود نیز در نظریه‌ی «بیان» خود، فعالیت­‌هایی چون گل‌دوزی، سوزن­‌دوزی، قالی­‌بافی وسفال‌گری که عموماً مهارت­‌هایی زنانه قلمداد می­‌شوند را با عنوان اشکالی از سرگرمی و صناعت از مقوله‌ی «هنرهای زیبا» جدا می‌­سازد. همه‌ی آنچه «کار زنانه» نامیده می‌­شود تحت عنوان کار دستی و سرگرمی در تقابل با مفهوم هنرهای زیبا قرار می­‌گیرند. مقوله‌ی هنرهای زیبا از آن­جا که بیشتر با ذهن ارتباط داده می‌­شود نسبت به صنایع دستی که با جسم و مهارت دستی عجین شده‌­اند، از شأن و منزلت برتری برخوردار گشته است.

هنر فمیسنیتی در واقع به دنبال پیوند دادن مجدّد هنرهای زیبا و هنرهای کابردی یا صناعی مانند گلدوزی، و قالی‌بافی است که توسط نظریه‌پردازان مرد به واسطه‌ی ماهیت زنانه‌­شان از حوزه‌ی هنرهای زیبا و والا کناره گذاشته شده­ بودند. به­ عبارت دیگر، در حالی که اندیشه و تفکر مردانه از دکارت به بعد دچار نوعی دوگانه‌‌انگاری است که در راستای همان دوگانه‌ی سوبژکتیویته/ ابژکتیویته ، کار ذهنی و یدی را از هم تفکیک می­‌کند، در مقابل هنر و زیبایی‌‌شناسی فمینیستی در تلاش برای از میان برداشتن همان دوگانه­‌انگاری و وحدت بخشیدن به «کار ذهنی و یدی» است…

 

سبد خرید ۰ محصول