در مقالهی حاضر رودیگر سافرانسکی به گونهگونیهای رمانتیسم در آلمان پرداخته است. علاوه بر این او در تحلیل خود به ویژگیهای منحصر به فرد این دورهها نگاهی داشته است. سافرانسکی تنها به اِلمانهای اصلی این مکتب نپرداخته بلکه نگاهی به تغییرات این گونهگونیها از نیچه و سوسیال دموکرات تا جنبش کارگری نیز داشته است.
دربارهی سبکهای هنری بخوانید.
بخشی از مقاله:
خواهر نیچه در ۱۸۹۳ از پاراگوئه بازگشت و هوشمندانه و بی هیچ ملاحظهی اخلاقیای بازاریابی و فروش کارهای برادرش را به دست گرفت. او آرشیو نیچه در وایمار را در حالی تأسیس کرد که برادرش هنوز زنده بود و در همین زمان نیز نظارت بر چاپ اول مجموعهی آثار او را بر عهده گرفت. خواهرْ ارادهی معطوف به قدرتش را با تلاش در جهت ساختن تصویری خاص از برادر در انظار عمومی و نداشتن هیچگونه عذاب وجدان در باب ناراستیهای این تصویر، نشان داد. از آن زمان تاکنون همهی اینها تبدیل به دانش متعارف و همگانی شده است. او میخواست از نیچه یک آلمانی میهنپرست افراطی، نژادپرست، با روحیهی نظامیوار بسازد. و تا امروز هم این برنامه هنوز در برخی اقشار مردم آلمان کارگر افتاده است. اما او همچنین میدانست که چگونه باید نیازهای پیچیدهتر روح دوران را هم برآورده کند. در ویلا زیلبربلیک در وایمار، یعنی جایی که آرشیو نیچه از ۱۸۹۷ نگهداری میشود، خواهرش سکویی نصب کرده بود که بر روی آن نیچهی نیمههشیار در برابر مردم برای قدم زدن برده میشد تا نمادی باشد از شهید راه روح.
در زمان نیچه، جوانان بورژوا دوست داشتند پیرتر به نظر برسند. در آن زمان جوانی نوعی معلولیت یا عقبماندگی در زندگی حرفهای محسوب میشد. توصیههایی برای سرعت بخشیدن به رشد سبیل وجود داشت و عینک نمادی از جایگاه فرد بود. نوجوانان از پدرانشان تقلید میکردند و یقههای آهارزده میپوشیدند. آنها در کتهای فراک تنگ گیر کرده بودند و به طرز مخصوصی راه میرفتند. پیش از آن زمان زندگی امری تأملبرانگیز بود که جوانان باید پس از پرداختن به همهی خوشیها برای آن آماده میشدند. لیکن حالا جوانی چیزی پرشتاب و تشنهی ماجرا بود، یعنی خود کیفیت جوان بودن. دیگر جوانی اثر زخمی نبود که باید پوشانده میشد. دقیقاً برعکس: حال باید سن خود را توجیه میکردند. حال سن و سال مظنون به این بود که پیش از این مُرده و صلب شده است. یک فرهنگ تمام و کمال یعنی فرهنگ ویلهلمی در برابر آن چیزی آورده شده بود که ویلهلم دیلتای «مسند داوری زندگی» مینامیدش و با این پرسش مواجه اش کرده بود: آیا این زندگی همچنان زنده است؟
چهرههای این گروههای نئورمانتیک در اواخر دههی ۱۸۹۰ بود. اجتماع جدید یا نیوکامیونیتی اطراف لنداور و برادران هارت شکل گرفت و آنها تصمیم داشتند چیزی در حد و اندازهی خلق نوعی دین اشتراكی در حال و هوای روح گسست رمانتیک اولیه بسازند. دینی که بر مبنای اصول منتسب به فیشته و نوالیس قرار داشت. خودتان اولین کسی بودید که باید به درون خویش میرفتید تا مرکز اسرارآمیز و عرفانی خود، یعنی من حقیقی خود، را بیابید و این جنبهی فیشتهای ماجرا بود. سپس با منِ تازه به چنگآمده میشد اجتماع جدیدی در فضایی با حس همدلانهی اتحاد ساخت، و این میراث نوالیس بود. این امر نوعی پیشرفت بهشمار میآمد. ابتدا باید خودتان را در عقبنشینی از جامعه پیدا میکردید تا سپس بر بیگانگی اجتماعی غلبه کنید و ظرفیت این را که مجدداً بخشی از اجتماع باشید به دست آورید.