بخشی از متن:
در بحث نسبت «هنر و فن»، یا «آرت و کرافت»، این مجموعه را بهاصطلاح «از وسط» شروع کردهایم، یا نظر به معاصربودن دانتو با ما، شاید حتی «از آخر»! بهلحاظ مضمونی، بحث بر سر رابطه، تفاوت یا تضاد هنر و فن بحثی تکرارشونده به نظر میرسد. حتی وقتی به یونان باستان بازمیگردیم، یعنی آن زمان که، به گواه متون گردآوریشده برای مجموعهی کنونی، چنین تمایزی وجود نداشته است، باز هم این تمایز بهنحوی دیگر حیوحاضر است ــ در مورد یونان باستان، این تمایز نه بین هنر و فن، بلکه بین تِخنه بهعنوان دانش کاربردی و اپیستمه بهعنوان معرفت فینفسه وجود داشته است. برای کسی که بهنحوی با این مسئله درگیر بوده است، احتمالاً تمایز هنر و فن تمایزی است که بین امر خلاق، بدیع و نبوغآسا (هنر) و امر تکراری (فن) وجود دارد. بهرغم آنکه خلق آثار هنری بر طبق روال و روندهایی صورت میگیرد، اینگونه نیست که بتوان با ضابطهمندکردن دقیق آن روندها خلق آثار هنری مشابه را بهنحوی پیشبینیپذیر تضمین نمود و اگر هم چنین امری صورت بگیرد، آنگونه که در قالب هنر آکادمیک به شکل اعلا صورت گرفته، چنین هنری، مطابق اصطلاحات امروزی ما، هنر یا آرتی کمارزش یا صراحتاً نازل خواهد بود، هنری کاملاً آموزشپذیر و مهارتمحور که بیش از آنکه آرت به معنای امروزی کلمه باشد، از جنس فن یا صناعت (کرافت) است. برخی متون حاضر در این مجموعه صراحتاً از این قسم تمایز ماهوی بین هنر و فن دفاع میکنند. منتها در بحث تمایز هنر و فن، شاخهی دیگری نیز وجود دارد که وجه تمایز این دو را بیشتر در مقولهی کارکرد (function; telos) مییابد. اگر مباحث شاخهی قبلی، با اتکا به مفاهیمی مانند نبوغ و الهام و پیشبینیناپذیری و آموزشناپذیری، بیشتر صبغهی رمانتیک دارد، مباحث این شاخهی اخیر بیشتر صبغهی «فلسفهی هنر»ی دارد و هرچند نیای نزدیک آن به قرن هجدهم و تکوین زیباییشناسی مدرن بازمیگردد، ریشهی دورترش به همان دورهی یونان باستان برمیگردد. چنانکه گفته شد، در این خط استدلالی، تمایز هنر و فن را بیش از همه باید در مقولهی کارکرد پیدا کرد: آثار هنری برخلاف اشیای کاربردی، یا استفادهپذیر، کارکرد مشخصی ندارند. چیستی و چرایی آموزشناپذیربودن بنیادین هنر را نیز باید در همین نقطه جستوجو کرد: کارکردْ مصداق «هدف و غایت» مشخصی است که تحقق آن با «وسایل و ابزار»ی مشخص امکانپذیر است و اشیای کاربردی دقیقاً وسایل و ابزار مناسب برای رسیدن به اهداف و غایاتی مربوط هستند. در نقطهی مقابل، آثار هنری قرار دارند که جایگاه ابزاریشان، به دلیل نامشخصبودن صریح یا ضمنی کاربرد آنها، از دیرباز نامشخص بوده است. این نامشخصبودن کارکرد، هدف یا غایت آثار هنری، در کنار مشکوکبودنِ صلاحیت دانشورانهی هنرمند در تقلیدکردن از چیزی که خودِ هنرمند بدان علم ندارد و ناتوانی او از آموزشدادن بایسته و بسندهی کار خودش بهعنوان هنری که بهظاهر بدان آگاه است، اگر در نزد کسانی مثل افلاطون امری مذموم بوده است، در دورهی مدرن نقطهی قوت و وجه تمایز هنر در مقابل فنـ صنعت دانسته میشود. …
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.