این مقاله گفتوگویی است از غزاله هدایت با نیوشا توکلیان، عکاس ایرانی پیرامون زندگی و نحوهی عکاسی او. توکلیان از این که چطور سراغ عکاسی رفته صحبت میکند و اینکه چطور سوژههای خود را انتخاب میکند. سپس به بخش مهمی از تجربهی کاری او، که همکاری با آژانسهای عکاسی و خبری مهم از جمله مگنوم است، میپردازند و انتخاب او دربارهی عکسها و نحوهی چیدمانشان.
بخشی از مصاحبه:
توکلیان: در شانزدهسالگی ترکتحصیل کردم. چون خوانشپریشی (dyslexia) شدیدی داشتم. این مسئله جزو نکات منفیای است که سعی کردم از آن استفاده کنم که ضربهی زیادی به من نزند. از مدرسه که بیرون آمدم، مادرم تشویقم کرد عکاسی کنم. تغییر رشته دادم به کارودانش، و تکنیک عکاسی را یاد گرفتم. بعد از آن چون میخواستم مستقل باشم و درآمد داشته باشم، در روزنامهی زن مشغولبهکار شدم. عکسهایشان را آرشیو میکردم. وقتی اولین عکسم در سال ۱۳۷۸ چاپ شد، یکی از زیباترین روزهای زندگی من بود. چون فهمیدم چه لذتی دارد وقتی دنیا را آنطور که میخواهی به بیننده نشان بدهی. بعد از آن در روزنامههای مختلفی کار کردم. وضعیت اجتماعی آن دوران هم به من خیلی کمک کرد. برای اولینبار بعد از انقلاب در جامعهی ایران حرف از آزادی بیان شد و بار دیگر به عکاسی خبری و مستند اجتماعی توجه کردند. در دورهی آقای خاتمی جوانان امید پیدا کردند. من آن زمان تقریباً در تمامی روزنامهها کار میکردم. آن موقع زنانی که عکاسی خبریِ حرفهای کار میکردند فقط چهار نفر بودند: هنگامه فهیمی، زهره سلیمانی، مهکامه پروانه و من. سن من، با اختلاف، از باقی کمتر بود. کسی جدیام نمیگرفت و قضاوتهای معمول همیشگی در برابرم بود. اینکه مثلاً کارم استمرار نخواهد داشت و رهایش خواهم کرد. ولی این حرفها از من آدمی ساخت که الان هستم. هیچ چیزی ارزش این را ندارد که بهعلت قضاوت دیگران، کاری را که دوست داری انجام ندهی. کارم را ادامه دادم و اتفاقاً شنیدن حرفهای غیرمنصفانه مصممترم کرد که عکاسی را ادامه دهم.
توکلیان: اوایل کار این من بودم که عکسهایم را با سلیقهی نشریات تطبیق میدادم. ولی با گذر زمان نشریات هستند که بهدلیل سبک کار و نگاهم به سراغم میآیند. در این سالها که عکاسی خبری کردم، یاد گرفتم وقتی اتفاقی میافتد، همهی عکاسها معمولاً جذب رخداد اصلی میشوند. ولی برای من حواشی همان موضوع جذابتر است. دنیای امروزی ما با سونامی عکس مواجه است. دیگر همه از این میزان عکس خستهایم. در چنین فضایی ضروری است که عکاس خبری یا مستند اجتماعی حرفهای متفاوت فکر کند و خلاقیت به خرج دهد. سال ۸۰ از آقای راستانی راهنمایی گرفتم که چطور با هزینهی کم بروم سفر. جنوب فرانسه فستیوال عکاسی خبری بود. کارهایم را چاپ کردم و بردم. درعینحال رفته بودم که کارهای عکاسهای دیگر هم را ببینم. خیلی جدیام نگرفتند. چون خیلی جوان بودم و زبانم هم خوب نبود. در آن فستیوال آقایی بهنام جی.پی پاپیس که تازه داشت در نیویورک یک آژانش عکس باز میکرد کارهایم را دید و شمارهتلفن و ایمیلم را گرفت. برای این سفر هزینهی زیادی کرده بودم. برای همین از دقیقههایم استفادهی مفید میکردم. همه نمایشگاهها را دیدم و سعی کردم با همه حرف بزنم و کارهایم را نشان دهم و نظر عکاسها را بخواهم. این مسئلهای است که همیشه عکاسهایی مانند من با آن دستوپنجه نرم میکنند. به تأثیر فکر میکنم و ارتباط میان کارهایم و بیننده. مخصوصاً در جامعهای مانند ایران که مردم نزدیکبین هستند و فجایعی را که در چند قدمی آنها در کشورهای همسایه رخ میدهد نمیبینند این مسئله بیشتر وجود دارد. این مسئله همواره من را آزار داده است. دغدغهام نشاندادن موضوعاتی است که نادیده گرفته میشوند. گالری را بهدلیل فضای امن و ساکت آن دوست دارم. بیننده و آثارم در این فضا بدون واسطه با هم رودررو میشوند. در روزنامه این مواجهه اجمالی است. سرعت خبر بالاست و آنقدر عکسهای دلخراش زیادند که بیننده برای حفاظت از خودش نمیخواهد با دقت نگاه کند، ولی در گالری مجبور به درنگ میشوی. چون من در ایران زندگی میکنم، فقط دو بار به دفتر مگنوم رفتهام. ارتباطم با آنها بهاندازهی عکاسهای دیگرشان زیاد نیست، اما کارهای من با عکاسان دیگر مگنوم متفاوت است. وقتی به من گفتند انتخاب شدی، اصلاً باورم نمیشد. فکر میکنم آنها من را انتخاب کردند چون در سبک و کارم تداوم دارم و به تکرار نرسیدهام.