مهدی حسینی بدون عنوان mehdi hosseini

خُردشدن ذهن و درون من / گفت‌وگوی حرفه: هنرمند با مهدی حسینی

 

در بخش نقاشی این شماره به هنر سال‌های ۵۷ تا ۷۷ پرداخته‌ایم. مهدی حسینی که خود نقاش است، یکی از فعالین در این دوره، در سِمت‌های‌ مختلفت همچون رئیس دپارتمان نقاشی دانشگاه هنر بود. از او از هنر آن‌ سال‌ها پرسیده‌ایم و نظر او را در ارتباط با اتفاقات و نگاهش به آن دوره را جویا شده‌ایم.

 

بخشی از مقاله:

حرفه: هنرمند: موضوع بحث چند شماره‌ی اخیر ما بررسی نقاشی در سال‌های ۵۷ تا ۷۷ است. شما در این سال‌ها علاوه بر آنکه نقاش فعالی بودید مسئولیت‌های مختلفی هم  به عهده داشتید: استاد دانشگاه و رئیس دپارتمان نقاشی دانشگاه‌هنر بودید، بعد از آن در سال‌های انتهایی دوره‌ی مورد بحث ما رئیس دانشکده‌ی هنر شدید، یک دوره هم دبیر بی‌ینال نقاشی بودید و فکر می‌کنم در چندین دوره هم جزو هیئت انتخاب و داوری بی‌ینال بودید.

شاید بتوانیم بیشترین اطلاعات تاریخی در مورد این سال‌ها را از شما بگیریم. برای شروع تاریخچه‌ای از فضای نقاشی در دوران آغازین انقلاب، جنگ و دهه‌ی بعد از آن، برای ما بگویید.

حسینی: من از کمی عقب‌تر شروع می‌کنم: سه یا چهار سال قبل از انقلاب بود که من بعد از اتمام تحصیلاتم به ایران مراجعت کردم (البته من تنها نبودم، تحصیل‌کردگان زیادی برمی‌گشتند و اینجا مشغول کار می‌شدند). این زمان مصادف با تأسیس دانشگاه فارابی بود. حالا بعد از گذشت این سال‌ها که نگاه می‌کنم، می‌بینم برنامه‌ریزی دقیق این دانشگاه و پیش‌بینی‌هایی که برای آن انجام شده بود تا چه حد همه جانبه و پیشرفته بود. ریاست دانشگاه به عهده‌ی جمشید بهنام بود. این طور برنامه ریزی شده بود که دو سال اول برای همه‌ی دانشجویان به طور مشترک برگزار شود؛ یعنی دانشجویان با رشته‌های تجسمی، موسیقی و كاربردی آشنا شوند و سپس رشته‌ی مورد نظر خود را انتخاب‌کنند و در آن ادامه‌ی تحصیل دهند. روی این برنامه، سه‌ ‌، چهار سالی کار کردیم، و نتیجه خیلی منسجم و مدون شده بود. دائماً با شیوه‌های جدیدی که در آن طرف دنیا پیاده می‌شد هم در ارتباط بودیم. وزارتخانه هم برنامه را پذیرفته بود و حتی کتاب سفارش داده بودیم و امکانات سخت افزاری لازم را فراهم کرده بودیم. درست در لحظه ای که باید برنامه شكل نهایی خود را می‌یافت، انقلاب اتفاق افتاد و اجرای آن به طور کلی متوقف شد. از جریاناتی که بعد از انقلاب رخ داد آنچه به طور مستقیم به بحث ما مربوط می‌شود انقلاب فرهنگی است. چهار سال دانشگاه‌ها تعطیل شد و بعد از بازگشایی، ما با برنامه‌ای مواجه شدیم که هیچ یک از آن باریک‌بینی‌ها و نگاه‌های چند سونگر را در خود نداشت و ما را از نظر طرح درسی با مشکلات عُمده‌ای مواجه کرد. کسانی که تجربه‌ای در نگارش برنامه‌های قبلی داشتند در نگارش طرح جدید نقشی نداشتند. ولی در هر صورت ما ناگزیر به اجرای آن بودیم؛ برنامه‌ای كه از آغاز تا امروز هیچ تغییری در آن روی نداده است. در حالی که ضروری است که هرچند سال یک‌بار، روی برنامه‌ی دانشگاهی تجدید نظر شود و برنامه‌ریزی‌های تازه‌ای صورت گیردـ به ویژه در دو دهه‌ی اخیر که در دنیای هنر دگرگونی‌های شگرفی رخ داده است.

در هر صورت، برنامه در اختیار مجریان دانشگاه قرار گرفت‌ و ما سعی کردیم با ابتکار عمل و آگاهی به رویکرد‌هایی که در دنیا تجربه می شد در عمل طوری آن را پیاده کنیم که به کار آموزش لطمه‌ای وارد نشود. فکر می‌کنم تا حدی هم موفق بودیم. یادم هست که حتی در زمان جنگ، برای کتابخانه‌ی دانشگاه ارقام قابل توجهی کتاب سفارش می‌دادیم و تلاش می‌کردیم اطلاعات دانشجویان را روزآمد کنیم. جنگ باعث توقف کار نشد؛ کلاس‌ها را برگزار می‌کردیم و حتی در دوره ای با توجه به موقعیت جغرافیایی دانشگاه هنر، که تمام اطرافش موشک خورده بود، به ما توصیه شده بود که به تعداد زیاد در یک جا جمع نشویم و ما در گروه های پنج یا شش نفره کار را ادامه می دادیم. در سال ۶۷ آنقدر فشار زیاد شده بود که کلاس‌ها را به اردوگاه میرزا کوچک‌خان جنگلی در رامسر منتقل کردیم و یک دوره‌ی دو ماهه‌ی فشرده برای استمرار كارگاه‌ها و كلاس‌ها برگزار کردیم. خاطرات بسیار جالبی از آن دوره دارم؛ به دلیل فشردگی کار بازدهی خوبی هم داشت. اساتید از ۸ صبح، با دانشجویان بودند تا بعد از اتمام کلاس‌ها. حتی شب را هم با دانشجویان می‌‌گذراندند.

سبد خرید ۰ محصول