بخشی از متن:
لوکاچ از سنت رئالیستی خاصی حمایت میکند که سعی دارد به درون آشوب دنیا نفوذ کرده و آن را آشکار و گشوده کند. به این منظور که «واقعیت را چنانکه واقعاً هست به دست آورد ». روایت مورد نظر لوکاچ از واقعگرایی، پس از آشکار ساختن ذات «واقعیت»، با تکیه بر «انسجام» یا «پنهانکاری»، به صورت تألیفی به تصویر ارائه شده جلوهای یکدست و طبیعی میبخشد. به عبارت دیگر، لوکاچ در پی شکلی از رئالیسم است که جلوهی وحدتیافتهی طبیعت را بازسازی کند و به خلق چیزی در حد یک اثر هنری ارگانیک بپردازد. به همین علت او اکسپرسیونیستها ــ به ویژه تکنیک مونتاژ آنان را به خاطر کنار گذاشتن بازنمایی عینی واقعیت به باد انتقاد میگیرد. او اعلام میکند که هنر آوانگارد به «فاصلهگیری هرچه چشمگیرتر از رئالیسم، و انهدام هرچه قاطعتر رئالیسم» گرایشی دارد، و استفاده اکسپرسیونیستها از مونتاژ را به عنوان «نقطهی اوج این حرکت » مورد انتقاد قرار میدهد.
بنیامین به عنوان نمونهای از نحوهی عملکرد این نوع بازپسگیری نهادی، از تصویری نام میبرد که در عین حال اهمیت هنر یافتن تکنیک (technik) مناسب مقاومت ایدئولوژیک را به ما یادآور میشود. او توضیح میدهد که چگونه حتى اثری با گرایش اجتماعی متعهد، مثلاً عکسی از یک محلهی فقیرنشین، اگر بدون توجه به استراتژیهای تکنیکی و فرمی مورد نیاز برای کامل کردن نیات انتقادیاش تولید شود، با این خطر روبهرو میگردد که از رهگذر جلوه و جلای کمال تکنیکی به نحوی نیاندیشیده صرفاً به شیءای برای کسب حظ زیباییشناختی بدل شود. در نتیجه او تأکید میکند که هنرمند نباید صرفاً به «گرایش» یا «tendenz» سیاسی کار، یعنی به اهداف اجتماعی اثر، توجه کند، بلکه باید به «techik»، یا واسطههای تکنیکی و فرمی به کار گرفته شده در اثر نیز بیاندیشد ــ و معنای ضمنی این سخن آن است که هنرمند باید آگاهی تشدیدیافتهای از عوامل گستردهتر نهادی و ایدئولوژیکی که دریافت اثر را تحت تأثیر قرار میدهند داشته باشد. …