دیوید-اسمیت

اکسپرسیونیسم انتزاعی / دیوید و سسیل شاپیرو / بتی آواکیان

در طی سال‌های ۱۹۳۰ در ایالات متحده آمریکا دسته‌ای از هنرمندان چپ‌گرا تلاش کردند تا در تصوری که هنرمندان از هنر و شخصیت خود داشتند و نیز در آثارشان تحولی بنیادین ایجاد کنند. آن‌ها با تبعیت از باورهای مارکسیستی خود، بر این نکته پافشاری می‌کردند که هنر همچون گذشته می‌تواند و می‌باید در خدمت اهداف ایدئولوژیک قرار گیرد. این دسته از هنرمندان به قصد یافتن مجالی برای پیش کشیدن مباحثی برای رسیدن به هنر سیاسی، یعنی هنر حاوی «پیام» و نیز برای یافتن طریق‌هایی برای ترویج این هنر به صورت‌ گروه‌های هنری مختلف سازمان یافتند. گروه‌هایی از قبیل انجمن‌های جان رید John Reed Clubs و کنگره هنرمندان آمریکا the American Artists Congress. دیوید و سسیل شاپیرو در این مقاله به معرفی این گروه‌ها و تأثیرات‌شان پرداخته ‌اند.

 

بخشی از متن:

انجمن‌ جان رید به طور خاص، با رهبری اعضای حزب کمونیسم تنها به اِعمال تغییر در آثار هنری اکتفا نمی‌کرد بلکه هدفش آن بود تا ساختار کلی جهان هنر را از بنیان دگرگون سازد. قصد آنان دگرگون کردن اهداف و ایدئولوژی هنر و نیز نقش حامیان هنر بود که سرمشق‌شان از قرون میانه و عصر رنسانس به میراث رسیده بود. به دنبال این دگرگونی بنا بود تا سازمان‌های کارگری به عنوان حامیان جدید هنر جانشین کلیسا شوند. هدف هنر آنان ارتقا آگاهی، آموزش و تغییر اندیشه کارگران بود و در این شیوه نوین البته تأمین هزینه این هنر توسط اتحادیه‌های کارگری صورت می‌گرفت. در واقع هنرمند قرار بود در مدارس هنری که خط مشی‌شان همسو با اندیشه‌های همین اتحادیه‌ها بود آموزش ببیند. بدین ترتیب هنر، توسط طبقه کارگر و برای طبقه کارگر موجودیت می‌یافت. علاوه بر لزوم مرتبط بودن درون‌مایه هنر با طبقه کارگری؛ محتوای آن نیز باید براحتی برای حامیان آن – یعنی کارگران ساده – قابل درک باشد. این نوع موضع‌گیری در قبال هنر، شرح چگونگی درک جدیدی از زیباشناسي را به ذهن متبادر می‌سازد. موزه‌ها و مدارس هنری موجود – ولو تنها در قلمرو اندیشه – باید تحریم می‌شدند، زیرا قرار بود هنر به سوی طبقه‌بندی‌های اجتماعی نوینی گرایش پیدا کند. هنر بجای آنکه همانند روال سابق و نیز رایج در جامعه سرمایه‌داری صنعتی، محصولی تجملی برای ارضای حس لذت طبقات بالاي جامعه و قشر مرفه بورژوازي باشد،  در خدمت طبقه کارگری قرار می‌گرفت.

این جنبش، تحت عنوان واقع‌گرایی اجتماعی Social Realism، اگر نگوییم برجسته‌ترین، اما جزو یکی از عمده‌ترین جنبش‌های هنری در سالها‌ی ۱۹۳۰ محسوب می‌گردد. در میان هنرمندانی که با کلیت یا جزئی از باورها و اندیشه‌های آن موافق و همفکر بودند، می‌توان از فیلیپ اوردگود Philip Evergood، ویلیام گراپر William Gropper، و بن شان Ben Shahn، نام برد. در طول سالهای ۱۹۳۰ دسته‌ای دیگر از نقاشان موسوم به نقاشان بومی‌گرا Regionalist، با تأثیرگذاری و اهمیتی مشابه به فعالیت مشغول بودند. از میان این نقاشان می‌توان از تامس هارت بنتون Thomas Hart Benton، جان استوارت کاری John Stuart Curry و گرنت وود Grant Wood نام برد که هنرشان بازتاب باور آنها مبنی بر جای داشتن ارزش‌های اصیل آمریکایی در ناحیه غرب میانه آن کشور بود. این عده از نقاشان امیدوار بودند تا با آثار خود نظر مخاطبان را نسبت به آن ناحیه جلب کنند. گرچه نقاشان بومی‌گرا نیز موضعي انتقادي نسبت به جهان هنر – اعم از موزه‌ها، گالری‌ها، منتقدان هنری، و تأثیرات فرهنگ اروپایی – اتخاذ کرده بودند، اما آنان هرگز خواهان توقف گردش سیستم جهان هنر نبودند. گروه سومی از نقاشان، تحت عنوان هنرمندان انتزاعی آمریکا American Abstract Artists که نقاشانی از قبیل جرج ال. کی. موریس George L. K. Morris، بورگوین دیلر Burgoyne Diller و کارل هالتی Carl Holty را شامل مي‌شد، به شیوه اروپایی و تأثیرپذیری از ماتیس، براک و پیکاسو به فعالیت هنری پرداختند و تلاش نمودند تا در قلمرو جهان هنر آن زمان، مقبولیت جامعه هنر را نسبت به اهداف و هنر خویش بدست آورند – تا جایی که حتی موزه هنرهای مدرن را که هنوز نوپا بود مورد بی‌توجهی قرار دادند.

سبد خرید ۰ محصول