آرتور دانتو در این مقاله، از رهگذر تبیین نسبی نظرات و نقد عملکرد کلمنت گرینبرگ در مقام ناقد، شمایی از نقد هنر مطلوب خود ارائه میکند. این نقد هنر به طور مشخص برای پرداختن به «هنر پس از پایان هنر» آماده شده است. دقیقا آن نوع نقد هنری است که میباید در دورة «پایان هنر» صورت گیرد. اتکای زیباییشناسی کلاسیک بر زیبایی، اعم از طبیعی و هنری، بود. حال آنکه در فلسفة هنر جدید تکیه بر «امر هنری» است. امر هنری به عنوان چیزی است که تنها به ساحت روح یا جان تعلق دارد. امر هنری، برخلاف زیبایی که درک آن در انحصار ذوق بود. امری عقلیاب است. از همینرو در آن، تمایز کانتی بین فرمزیبا و محتوای مفهومی پیشاپیش باطل است.
زیباییشناسی و فایدهمندی از یکدیگر منفک هستند، ما به ندرت شاهد اتحاد امر مفید با امر زیبا هستیم. در موزه هنر مدرن اشیایی به نمایش گذاشته میشوند که هم مظهر سبک والای زیباییشناختی هستند و هم به روشی سودمند و مفیدند. زیبایی به واقع نمیتواند خصیصه تعریفکننده و تعیینکننده هنر باشد. این همان چیزی است که مرزی روشن بین زیباییشناسی سنتی از یک سو و فلسفههنر و حتی هنرآفرینی امروز، از سوی دیگر، میکشد.
تلاش آرتور دانتو را میتوان از جهاتی مشابه با تلاش نظریهپردازان دیگری دانست. آنها کوشیده اند برای درک و احتمالا ارزشیابی هنر جدید، بسته به اینکه چه تصوری از تاریخ هنر و ادوار آن دارند. روایتهای کارآمد و قانعکنندهای ارائه کنند. نقد تنها نیازمند شناسایی معنی و نیز شیوة بازنمایی است. اشتباه نقد هنر کانتی مشرب آن است. مشربی که فرم را از محتوا جدا میکند. زیبایی بخشی از محتوای آثاری است که در نظر نقد ارزشمند هستند، و شیوة بازنمایی آنها ما را ملزم میکند که به معنی زیبایی واکنش نشان دهیم.
بخشی از متن:
آرتور دانتو در این مقاله تلاش میکند تا برخی نارساییهای زیباشناسی کلاسیک در مواجهه با هنر جدید را روشن کند. ناکارآمدی نظریهها و شیوههای نقد هنری مبتنی بر ارکان زیباشناسی کلاسیک را نشان دهد. به زعم وی، برای فائق آمدن بر این نارساییها ضروریست تا شالودههای نظری زیباشناسی کلاسیک را مورد تجدید نظر قرار داد. به بیان مختصر، نظام زیباشناسی کانتی را با فلسفهی هنر هگلی جایگزین کرد.
او ابتدا به مرور آراء کانت و شوپنهاور پیرامون چیستی ذوق (هنری) و زیبایی می پردازد. او به نشان دادن نواقص و ناکارآمدی فزایندهی آنها در نقد هنر مدنیسم و به ویژه هنر بعد از دهه ۱۹۶۰ میپردازد. سپس آراء کلمنت گرینبرگ در مقام ناقد هنر را از حیث متأثر بودن از نظام زیباشناسی کانتی به چالش میکشد. دانتو در اینجا اصل بنیادین و ذاتباورانه در اندیشهی گرینبرگ که متأثر از زیباشناسی کانتی است را به چالش میکشد. ناکارآمدی آنها را با ارائه نمونههايی از هنر مدنیسم توضیح میدهد. یکی اعتقاد بر جهانشمول بودن هنر و نگریستن به هنر به مثابه امری یکپارچه، و دیگری اعتقاد به تغییرناپذیر بودن هنر. …