معرفی مقاله:
دادبه در این درسگفتار به مرور برخی مبانی دو سنت اندیشهی چینی، یعنی اندیشههای لائوتسه و کنفسیوس، و انعکاس آن در هنر و دانش چین میپردازد. دادبه میکوشد تقابل میان انسانگرایی کنفسویوس و طبیعتپرستیِ لائوتسه را آشکار کند. لائوتسه در دورهی اوج شکوفایی باستانیِ چین هشدار میداد آشوبی بزرگ به نام «آشوب زمانه» در پیش است که خاستگاه آن کوششهای بیحاصل انسان برای ایجاد تمدنی ساختگی بود، و تنها چارهی آن را روی گرداندن از تمدن و بازگشت به گذشتهی آغازین است. اما بر خلاف آن، پیروان کنفسیوس نه خواستار واگشت بلکه در جستجوی بازگشت به آیینهای منظم و فرهنگ دورهی چو بودند. دادبه میپرسد آیا این دوگانگی نشان از دوپارگی روح چینیان است؟ و میکوشد به آن پاسخ دهد. به گمان نگارنده درونمایهی هنر چین متأثر از آموزههای لائوتسه است و از سوی دیگر، دانش و قدرت در چین محمل اندیشههای کنفسیوس است.
.
بخشی از مقاله:
لائو تسه در اوج دوران شكوفایى باستانى چین و پیدا شدن مكاتب معروف به صد مكتب اندیشه خبر از آشوبى بزرگ مىداد ـ “آشوب زمانه” و چنین گفت:
كه آشوب زمانه نشانه چیزى از بُن نادرست است كه در همان سرشت و ساخته شدن جامعه و تمدن ریشه داردـ انسان را بهشتى بودـ اما او آن را با خطاهایش از دست بداد و خاستگاه این خطاها نیز كوششهایى بود كه او براى ایجاد تمدنى ساختگى به كار برده بودـ پس تنها راه چارهی این مشکل روگرداندن از تمدن و رو كردن به گذشتهی آغازین است، یعنى بازگشتن از حالت فرهنگدارى به حالت طبیعى (راه طبیعت پرستانه).
و چنین بود كه در پى این هستىشناسى با تمام عظمت فكرى اندیشهی كیهانى بذر اندیشه حماسى در چین خشكیده شد. در همان دوران حكیم خردمند، كنفسیوس، و پیروانش در برابر معناى آشوب واكنش نشان مىدهند. آنان به خلاف لائو تسه نه خواستار واگشت كه هواخواه بازگشت به آیینهاى منظم و فرهنگ دورهی چو بودند. كنفسیوس از میانه كهننامههاى چینى نظامى فكرى بساخت. انسانگرایى او سخت مخالف طبیعتپرستى لائو تسه بود.
روزى این دو حكیم یكدیگر را ملاقات كردند. كنفسیوس دربارهی انسانها و دانش سخن گفت:
مردم بر چهار گونهاند؛ یكى آنان كه با تملك دانش زائیده شدهاند، اینان برتریناند ـ دوم آنان كه دانش را از فراگرفتن مىیابند ـ سوم آنان كه تنها با فراگرفتنى سخت به آنان مىرسند ـ پایینترین مردم آناناند كه به دانش نمىرسند، خود اگر چه سخت بخوانند.
اما لائو تسه واكنش دیرگونه نشان داد و سخن از فروتنى و زندگانى ساده گفت:
مردانى كه تو از آنان مىگویى همه مردهاند و استخوانهاشان خاك گشته ـ از آنها تنها سخنى به جا مانده ـ بزرگمرد آنگاه كامیار مىشود كه بختیار باشد ـ اما اگر زمانه به مرادش نباشد پیش مىرود، اما گویى بندى بر پاهاى اوست.
كنفسیوس پس از این دیدار بىآنكه برنجد به شاگردانش گفت:
مىدانم پرندگان مىتوانند پرواز و ماهیان مىتوانند شنا كنند ـ و چارپایان مىتوانند بدوند ـ دونده شاید به دام افتد ـ شنا كننده شاید به قلاب گرفتار آید و پرنده شاید تیر بخورد ـ اما از اژدهایان نمىتوانم بگویم كه چگونه در اوج هوا بر بادها و ابرها مىنشینند ـ امروز لائو تسه را دیدم ـ چه اژدهایى.
هرچند نمىشود درستى این دیدار را نشان داد، اما آنچه مىفهمیم آنكه این دو سنت اندیشه چینى، یكى در روح و جان و دیگرى در گزینه خرد و رفتار اجتماعى جاریست.
آنچه را كه ما در هنر چین مىیابیم رنگ و بویى از روح لائو تسه دارد، و آنچه را كه در دانش و قدرت مىنگریم جاى پاى كنفسیوس، كه سروده است:
بگذارید شهریار، شهریار باشد و وزیر وزیر ـ بگذارید پدر، پدر باشد و پسر پسر ـ شهریار نگران نداشتن ثروت نیست، نگران توزیع عادلانه آنست ـ نگران فقر نیست، نگران ناامنىست ـ ثروت كه عادلانه توزیع شود فقرى در كار نخواهدبود ـ هماهنگى كه باشد شكایتى از فقر نخواهدبود ـ رضایت كه باشد شورشى بهپا نخواهدشد.
آمیختگى این دو نحلهی فكرى با پادشاهى دودمان (چان (Chin و به زمان نخستین امپراطورى كه چین بزرگ را برپا داشت، امپراطور شیه هوانگ دى (Shi Huang Ti)، بارقهایى بود كه گویى در چین از آغاز تا امروز یك اتفاق بیش نیفتاده است.