بخشی از مقاله:
اتفاق منحصربهفردی که در سالهای اخیر رخ داده، این است که هر نسل از هنرمندان باید بر نسل دوم اثر بگذارند پیش از آن که نسل دوم به فلسفهای خاص برسند. ابزارهای مدرن ارتباط و پاپآرت چیزی نیستند جز رمانسهایی که امکان تحققشان فقط در بهشت هست. به نظر من اندی وارهول هنرمندی بسیار مهم است، او توانسته آن نقاشیای را که میشناسیم موضوع کار خویش قرار دهد، و آن چارچوب آشنای ما را که نقاشی قاعدتاً به آن ارجاع میدهد، به کل دگرگون کند، و این کار را با شیوههای خاص خودش انجام دهد. شاید ما هنوز این شیوهها را درک نمیکنیم. وارهول توانسته با موفقیت دست هنرمند را از اثر هنری کوتاه کند. او به هیچ وجه نمیخواهد مثل سورا از کارش علم و دانش بیرون بکشد، بلکه هنری ضد علمی، ضدزیباشناسی و ضد “هنری” خلق کرده که از تمام سازههایی که از نظر ما در اثر هنری وجودشان ضروری است فاصله گرفته است. او رویکردی فوق پیچیده اتخاذ کرده و توانسته از دل آن هنر بیرون بکشد؛ و توانسته نقاشی را تبدیل به بیانی برای اعلام ملال ما از آن زیباشناسی که میشناسیم کند.
من همیشه بر این باور بودهام که تنها هنر واقعاً مهم، هنری است که دگرگون میشود. وارهول مهم، و نقاشیاش هنر است. از بین هنرمندان اخیری که میخواستند هنر را تبدیل به ابژهای مصرف کنند که فقط به خود ارجاع میدهد، این نقاشیهای وارهول ابژههایی بدون ارجاع و حتی با خودشان بیارتباطاند. این تابلوها ارتباط بسیار کمی، در حد هیچ، با اندی وارهول دارند، معلوم نیست اصلا وارهول نقشی در نقاشی آنها داشته باشد. این نقاشی در مطلقترین و انتزاعیترین معنای آن است، این پاپآرت، و شاید نخستین مثال ناب و واقعی آن است. نقاشیها دلایلی بصری هستند برای اثبات این که “تفکر”صادق، قابل احترام و دقیق است، و در آن آزمونوخطا، حدس زدن و تصادف محض نقشی ندارد. [کار وارهول] مطلق است، نقاشی است، و بیش از هر چیز، هنر است. در هر رویدادی، فارغ از این که در نهایت چه قضاوتی دربارهاش میشود، هیچچیز نمیتواند مانع از تغییرات بنیادینی شود که به خاطر رو در رو شدن با هنرمندان دیگر، در خود اثر اتفاق میافتد.
(لری بل Larry Bell)
- آدن فلاوین یکی از نخستین کسانی است که ابژههای منفرد پراکنده را کنار گذاشت و بر هنر به منزلهی یک محیط تمرکز کرد. او که مثل بسیاری از هنرمندان دههی شصت تحت تاثیر کار مارسل دوشان در استفاده از ابژه های صنعتی و انتقال آنها به عرصهی هنر بود، برای تقسیمبندی و روشن کردن فضا از لامپهای فلورسنت صنعتی استاندارد استفاده میکرد.
- (کاتالوگ نمایشگاه گالری ملی کانادا در اتاوا، ۱۹۶۹)
در سال ۱۹۶۱، از رمانس سه سالهام با هنر که در واقع چیزی جز کار تراژیک نبود، خسته شده بودم. دیدم تمام آثار دست ساز کوچکم به استثنای “میرا، میرا” جز برای یادگاری ارزشی ندارند و صفحات متعدد کتابهای آبرنگ و شعرهایم لایق جوهر سیاهاند. محل کار چهار اتاقهام زندان روحم شده بود … باید بیرون میآمدم.. در آن زمان، به نتایجی دربارهی لامپهای فلورسنت رسیدم، و فهمیدم چه کارهایی میتوان با آنها کرد: میشد کل فضای کانتینر و چیزهای درون آن – دیوار، زمین و سقف – را با این نوار سبز رنگ تور پوشاند. اینجا تور دیگر کار کرد روشن کردن جایی را نداشت. کافی است مدتی به تور بیاندیشید تا جذب آن شوید. در عمل، نور هیچ وقت به محدودههای خود وفادار نمیماند . در حالی که لامپ به طور معمول تا فاصلهی هشت فوتی را روشن میکند، سایههای آن به شکلی موهوم پایان نور را مبهم میکنند. این سایههای مهم را بدون استفاده از جلوههای بصری محدودکننده نمیتوان بدرستی اندازهگیری کرد با درک این نکته بود که فهمیدم فضای واقعی اتاق را میتوان عوض کرد و به کمک ترکیبی دقیق و کامل از ابزارهای تولید تور، در آن دست برد. نور الکتریکی چیزی جز ابزاری دیگر نیست. هیچ علاقهای ندارم دربارهی قابلیتهای آن به شیوههای رسانهای و جامعهشناختی سخنپردازی کنم. به هر حال، هنر آینده مسلماً دیگر کمتر تن به چنین بحثهای بیهودهای دربارهی مزخرفات ابلهانه خواهد داد. شکی ندارم که لامپها راه خود را باز خواهند کرد. من تا حدی اطمینان دارم که تغییرات آینده در استانداردهای سیستم نورپردازی پشتوانهی ایدهی من خواهد بود. تلاش خواهم کرد خود را با این تحولات همراه سازم. شاید موفق شوم. رسانه، خالق هنرمند است.
(دن فلاوین Dan Flavin)
…