بخشی از مقاله:
اینجا اتاق یک بیمارستان است. زنی روی تخت دراز کشیده و ما را نگاه میکند. شاخه گلی شاید فقط برای عکس گرفتن روی تخت در جلوی او قرار دارد. دسته گلی سفید، در پشت او به خاطر تیرگی پسزمینه کاملاً به چشم میآید. در بالای سمت راست تصویر، پنجرهای به سختی از پرده و دیوار اتاق تفکیک میشود و ساختمانی در دوردست دیده میشود. در بالای سمت چپ تصویر، چراغی بیمارستانی و کمی پائینتر باز گلدانی از گل، به خاطر نوری که به دیوار افتاده مشخص میشود. تمام اینها فضای ساخته و پرداخته شدۀ درون تصویر را کامل و پراهمیت میکنند.
این عکس که یکی از قدیمیترین عکسهای پیتر هوجار است برای من، تمام دلیل و باعث دیدن چندینبارۀ عکسهای اوست.
برخلاف این عکس بیشتر عکسهای پرترۀ هوجار دارای پسزمینهای ساده است و به عناصر دیگر، غیر از انسان درون عکس آنچنان پرداخته نشده.
نوعی سادگی، شاید به خاطر سابقۀ او در عکاسی مُد در کلِ عکسهایش به چشم میآید اما در عین این سادگی نوعی نیرو و جاذبه وجود دارد که عامل و رابط مشترک تمام عکسهای اوست. او خیره نگاه میکند به مرد، به زن، به حیوان، به مردگان و… و با این خیرگی به شکلی غریب به ورای مدل و سوژهاش رسوخ میکند.
رسوخی به مفهوم و جوهر زنانگی، مردانگی، مرگ، بیماری، طبیعت و…
اما او در این عکس یعنی عکس «کَندی عزیز در بستر مرگ» به مفهوم «از دست دادن» رسوخ میکند. دوست داشته شدن کندی از فضای عکس، از گلهای درون عکس و از عنوان عکس هویداست. اما او خواهد مرد، او از دست خواهد رفت.
هربار که عکس را میبینم و عنوان آنرا میخوانم به تلخیِ نبود کندی فکر میکنم و به هوجار که چگونه داستانی از دوست داشتن را این چنین کوتاه و کامل بیان کرده.
و در این میان، تمام کسانی را به یاد میآورم که دوست داشتهام و به نوعی دیگر نیستند.