ویلیام اگلستون، عکاسی، جان سارکوفسکی، تاریخ عکاسی

راهنمای ویلیام اگلستون / جان سارکوفسکی / نیما ملک‌محمدی

بخشی از متن:

جان سارکوفسکی چنین می‌گوید. هنگام نگارش کتاب «راهنمای ویلیام اگلستون» من هنوز به ممفیس یا دیگر مناطق شمال رود می‌سی‌سی‌پی سفر نکرده بودم. برای قضاوت در باب این نکته که عکس‌های این کتاب تا چه اندازه به آن قسمت از جهان و زندگی آدم‌هایش شباهت دارد. جان سارکوفسکی معیاری در دست نداشت. اما از دیگر نقاطی که در آثار هنری توصیف شده‌اند دیدار کرده بودم و فهمیده بودم که اگر ابتدا شعر یا تصویر و بعد واقعیت خام را ببینیم. اثر هنری به نظرمان سندی وفادار می‌‌آید. ولی در صورتی که یک اثر هنری جدید چیزی یا جایی را که ما از قبل می‌شناسیم توصیف کند. به نظرمان ناآشنا و من‌درآوردی می‌رسد، مثل عکس توی پاسپورت‌مان.

درباره‌ی ویلیام اگلستون

از این‌رو اگر غریبه‌ای در فصل خوبی از سال به سراغ آدم‌ها و مکان‌هایی برود که در این کتاب توصیف شده‌اند. به احتمال زیاد آن‌ها را شبیه عکس‌هایشان خواهد یافت. و به این نتیجه می‌رسد که این عکس‌ها آینه‌ای از زندگی واقعی هستند. خیلی عالی بود اگر می‌شد فکر کرد که زندگی عادی مردم محلی در ممفیس و مناطق اطرافش. ذاتاً چیزی تیزتر، شفاف‌تر، تخیل‌برانگیزتر و اسرارآمیزتر از زندگی در دیگر نقاط جهان است. مواد خامی با کمترین زرق و برق و بیشترین امکانات دراماتیک را در اختیار هنرمند قرار می‌دهد. اما متأسفانه شک‌گرایی ما باور چنین چیزی را مشکل می‌کند؛ ما به این باور عادت کرده‌ایم که معنای هر اثر هنری تنها زاییدۀ تخیل و چیره‌دستی هنرمند است.

هنرمندان خود نیز هنگامی که با سئوالاتی در مورد نقش محتوا در آثارشان روبرو می‌شوند موضعی متعصبانه و بی‌فایده می‌گیرند: ادگار دِگا وانمود می‌کند آثارش هیچ ربطی به بالرین‌ها ندارد. جیمز ایجی (نویسنده آمریکایی) هم ادعا می‌کند مهارت و تکنیک هیچ نقشی در آثارش ندارد. هر دویِ این مواضع به نوعی از فضیلتی ناب و خالص برخوردارند و هنرمند را قادر می‌سازند تا به سؤالی بی‌جواب پاسخی کوتاه دهد و دنبال کارش برود. اگر هنرمندی به این موضوع اعتراف کند که دقیقاً نمی‌داند چه میزان از محتوای آثارش را زندگی و چه میزانش را هنر ایجاب می‌کند، و این که حتی مرز بین این دو را هم به روشنی نمی‌داند، احتمالاً او را فردی تازه‌کار و نالایق تصور می‌کنیم.

یک بار شنیدم که ویلیام اگلستون در جایی گفته است. موضوع ظاهری عکس‌هایش چیزی بیش از بهانه‌ای برای گرفتن یک عکس رنگی نیست– یعنی همان موضع دگا. من حرف او را باور نمی‌کنم. اما می‌توانم باور کنم که چنین طرز تفکری، یا وانمود به داشتن چنین طرف تفکری، به نفع او باشد. از نظر من، عکس‌هایی که در این کتاب چاپ شده‌اند. دربارۀ خانه و مکان عکاس‌شان هستند. در هر دو معنای مهم کلمه؛ حتی شاید بتوان گفت دربارۀ هویتِ عکاس‌شان.

 

سبد خرید ۰ محصول