
معرفی مقاله:
در مقالهی حاضر پیتر بورگر به مسئلهی خودآیینی در هنر پرداخته است. به اعتقاد او اگر خودآیینی هنر را استقلال هنر از جامعه بدانیم، به اشکال مختلفی میتوان این استقلال را تعبیر کرد. در نظر گرفتن جدایی هنر از جامعه به عنوان «ماهیت» هنر، به معنای آن است که ناخواسته برداشت نظریهی «هنر برای هنر» را اتخاذ کردهایم. و در عین حال امکان تبیین آن به عنوان نتیجهی یک فرآیند تاریخی و اجتماعی را از میان برداشتهایم. از سوی دیگر، اگر این دیدگاه را بپذیریم که استقلال هنر از جامعه صرفاً در ذهنیت هنرمند وجود دارد و در واقع چیزی از جایگاه واقعی آثار هنری را بر ما روشن نمیکند، واقعیت وجود تاریخی و تعیّنیافتهی پدیدهی خودآیینی به ضد خود بدل میشود. برگر معتقد است در این صورت ما با توهم محض سروکار خواهیم داشت. اما برگر بیشتر پیش میرود و با کمک گرفتن از آرای فیلسوفان وهنرمندانی همچون کانت و شیلر نظرات خود را گستردهتر بیان میکند. علاوه بر این او به دستهبندی هنر دینی، درباری و بورژوایی می پردازد و کارد، تولید و دریافتشان را به تفصیل شرح خواهد داد.
بخشی از متن:
بی هینز شکلگیری انگارهی خودآیینی هنر را بدین شکل تشریح میکند: «در جریان دورهی تاریخیای که تولیدکننده را از وسایل تولیدش جدا ساخت، هنرمند تنها کسی بود که فرآیند تقسیم کار از کنار او گذشت. البته نه بدون آنکه رد و نشانی از خود بر جای گذارد. از قرار معلوم دلیل اینکه محصول کار هنرمند توانست به عنوان چیزی ویژه و «خودآیین» اهمیت خاصی پیدا کند، تداوم شکل تولید صنعتگرانهی او پس از گسترش تاریخی فرآیند تقسیم کار بود». بدین ترتیب، باقی ماندن هنر در مرحلهی تولید صنعتگرانه در جامعهای که در آن تقسیم کار و جدایی کارگر از وسایط تولید بیش از پیش به هنجار معمول تبدیل میشود، به عنوان شرط اصلی مشاهدهی هنر به عنوان چیزی ویژه و منحصر به فرد معرفی میشود. از آنجا که هنرمند دورهی رنسانس عمدتاً در دربار کار میکرد، واکنشی «فئودالمآبانه» به جریان تقسیم کار نشان داد. او موقعیت خود به عنوان یک صنعتگر را انکار کرد و فعالیت خود را فعالیتی منحصراً فکری به شمار آورد.
در قرن هجدهم است که با اوجگیری جامعهی بورژوایی و تصرف قدرت توسط طبقهی بورژوا که از قدرت اقتصادی بالایی برخوردار گشته بود، نظام زیباییشناختی به عنوان پژوهشی فلسفی شکل میگیرد و همراه با آن مفهوم تازهای از خودآیینی هنر زاده میشود. در حقیقت در زیباییشناسی فلسفی، نتیجهی فرآیندی که چند قرن به طول انجامیده بود در قالبی مفهومی ارائه شد. با شکل گرفتن «مفهوم مدرن هنر به مثابهی عنوانی کلی برای اطلاق به شعر، موسیقی، هنرهای صحنهای، مجسمهسازی، نقاشی و معماری که تا پیش از انتهای قرن هجدهم رواج نیافته بود»، فعالیت هنری به عنوان فعالیتی مطرح میشود که با سایر کارها تفاوت دارد. بدین ترتیب هنرهای گوناگون از بستر زندگی روزمره جدا شدند و به عنوان چیزی مطرح شدند که میشد آن را به صورت کلیتی مجزا درک کرد. این کلیت، به مثابهی قلمروی آفرینش بیهدف و لذت بیغرض، در تقابل با حیات کلی جامعه قرار میگیرد. حوزهای که ظاهراً سازماندهی عقلانی به آن بر طبق حاکمیت اهداف مشخص و تعریفپذیر وظیفهی آینده بود.