مقالهی حاضر، گفتوگوییست متفاوت از فرانک هوروات با مارک ریبو. ریبو که علاقهای به صحبت کردن دربارهی خود عکس ندارد، در اینباره میگوید: چرا باید روندی را تشریح و تفسیر کنیم که در ذات خودش واکنشی خودانگیخته و ناگهانی به یک شگفتی است؟ این روند قابل تحلیل نیست، مگر این که مجبور باشیم تن به این بحث تمامنشدنی بدهیم که آدمهای متفاوت چطور بر اساس میزان حساسیتشان به یک پیشامد ناگهانی واکنشهای متفاوتی نشان میدهند. ولی من روانشناس نیستم و حرفزدن در مورد عکاسی هم اذیتم میکند. از طرف دیگر، درست برعکس آنچه گفتم، علاقه زیادی به تشریح افکارم دارم. به هر حال ماشین که نیستیم، حتی اگر پشت یک دستگاه ماشینی (دوربین) کار کنیم. ما، قبل از گرفتن عکس فکر میکنیم، موقع گرفتن آن هم، گرچه نه خیلی ولی باز فکر میکنیم، و بعد از گرفتن عکس هم مجبوریم به آن بیندیشیم. شاید به کلام درآوردن این افکار مهم باشد، و بهتر از آن باشد که آنها را مثل یک ابر مبهم و مدام در حال تغییر که خودش را بنا به حس و حال لحظهای ما یا دیگران شکل میدهد، رها کنیم.
بخشی از مقاله:
فرانک هوروات: بیا ازآخرین فعالیتی که این روزها (۱۹۸۷) داری انجام میدهی شروع کنیم. وقتی از تو میشنوم که میگویی «من مجبورم عکسهای ۳۵ سال اخیرم را مرور کنم تا بتوانم از آن میان صد عکس برای یک نمایشگاه انتخاب کنم» نمیتوانم به آن بیست سیهزار عکسی که انتخاب نشدهاند فکر نکنم، با آنکه میدانم احتمالاً در لحظه عکاسی، موضوعشان را دوست داشتهای. میتوانیم راجع به این حرف بزنیم که چه معیاری باعث میشود بعضیها را انتخاب کنی و بعضیها را نه؟
بدیهی است که موضوع عکس فقط یکی از چند معیار انتخاب است. من از موضوعهای مورد علاقهام هزاران عکس گرفتهام اما همیشه عکسهای خوبی از آب درنیامدهاند.
آیا از موضوعی که کمتر مورد علاقهات است عکس خوبی درمی آید؟
من میگویم وقتی یک عکاس موضوعی را دوست نداشته باشد راحت و سریع به دام زیباییشناسی میافتد. یک نفر به من میگفت عکسهای تو هیچ وقت حول یک عنصر مرکزی مثل یک شیء یا یک آدم نمیچرخند؛ بلکه همیشه چشم را به گردش وامیدارند. شاید این در اصل از خجالتیبودنام ریشه گرفته باشد اما بعدها با یکی دیگر از ویژگیهای شخصیتیام ـ یعنی عشقام به هندسه ـ ترکیب شده است.
آیا در عکس هایت دنبال تطابق و همزمانی هستی؟
از این کلمه خوشم نمیآید، مرا یاد “شانس” میاندازد. مثل آن دسته عکاسانی که دوست دارند از راه رفتن آدمهای عجیب غریب کنار پوسترهای عجیبغریب عکس بگیرند. چیزی که من به دنبالش هستم روابط درون فضای تصویر در فضا است؛ ارتباط میان عناصری که با یکدیگر بازی میکنند و در کلیتشان بیانگر چیزی هستند. یک اتفاق شگفتانگیز بصری، اما در قالب یک فرم کاملاً ساختارمند.
به عبارت دیگر، بیننده باید غافلگیر بشود، اما همزمان نیزباید احساس کند آن چیزی که او را شگفتزده کرده بخشی از یک ساختارمنظم است.
این در مورد بقیه فرمهای بیانی هم صدق میکند. وقتی پروست میخوانی لحظهلحظه شگفتزدهات میکند. اما یادمان نرود که همین سبک شخصی پروست است که دارد شما را شبیه یک موسیقی شگفتانگیز هدایت میکند. عکاسی شاید هنری فرعی و حاشیهای باشد امادرعین حال میتواند بینهایت هیجانانگیزنیز باشد چون باید همان خواستهها را برآورده کند.
بیا درباره ایدههای از پیش فکرشده و اتفاقهای ناگهانی و هیجانآور حرف بزنیم. تو اخیراً از محاکمه کلاوس باربی عکاسی کردی، رویدادی که ازهرنظر برایت مهم بوده. چون تو اهل لیون هستی و جزو جبهه مقاومت هم بودهای. با این حال در آن جلسه پرترهای ازباربی گرفتی که او را شبیه یک پیرمرد مهربان نشان میدهد.
آره. یک آدم پیر و مؤدب و تودار. کرنل کاپا وقتی عکسهایم را دید با هیجان گفت: «عجب جنتلمنی!» آدم میتونه همچین کسی رو به خانهاش دعوتکنه یا ازش بخواد که معلم بچهات باشد! در حالی که او یکی از بدترین و سادیستیترین شکنجهگران زمان ما بود. دیدنش در آن موقعیت، از فاصله دو متری تعجبآور بود. …