
انسل آدامز در نگاه جان سارکوفسکی
در ۱۹۲۲ ادوارد وستون عکاس (آن زمان ۳۶ ساله) نوشت که عکاسی مستقیم نمیتواند به نحو قانعکنندهای به موضوع منظره بپردازد: «به این دلیل واضح که طبیعت ناب و تنظیم نشده به دست انسان، فقط هرج و مرج است.»
وستون تدریجاً با دقت در جزئیات و کار در چشماندازهای گسترده یاد گرفت که منظره را به نحوی بسیار زیبا عکسبرداری کند، ولی این واقعیت استنابط اصلی وی را از ماهیت طبیعت باطل نساخت. پرسش این است: آیا نظمی که در تصویر خوب یک منظره مییابیم، عیناً در مضمون وجود دارد؛ مثلاً همچون طلا در بین قلوهسنگها؟ یا صرفاً نوعی ابداع یا ماحصل انتخاب ارادی است؟
اگر بتوان دنیای طبیعی را نوعی مصنوع پنداشت که روند تکامل چیزی شبیه به ساختاری منطقی در آن پدید آورده است، پس کار نقاش یا عکاس منظره باید شبیه به کشف نقش در فرش باشد. چنان که هنری جیمز در داستانش میگوید: «رشتهای که مرواریدها به آن آویختهاند.»
ویلیام، برادر بزرگتر هنری شک داشت که چنین ساختاری وجود داشته باشد، مگر آن که ابداع شود. «وقتی دنیا را بدون هیچ مبنای مشخص یزدانشناسانه مینگریم، درمییابیم که نظم و بینظمی ابداعاتی کاملاً انسانی هستند. ما به نوع خاصی از تنظیم خوب، زیباییشناختی یا اخلاقی علاقه داریم. تا حدی که هرگاه آنها را در جایی مییابیم، چنین واقعیتی به نحوی قاطع توجه ما را جلب میکند. نتیجه این است که ما به نحوی انتخابی به عناصر دنیا میپردازیم.
از دیدگاه ما دنیا مملو از آرایشهای نامنظم است. نظم تنها چیزی است که به آن اهمیت میدهیم، نگاهش میکنیم و صرفنظر از ارزش، علاقه یا معنایی که شاید دنیای ما دربر داشته باشد، از طریق انتخاب همواره میتوانیم در هرج و مرج نوعی آرایش منظم بیابیم… اینها مواهب نابِ «ذهنِ تماشاگرند.» اگر چنین باشد، پس شاید بتوان هنرمندان مناظر وحشی را انجمنی از ابداعگران دانست که نسل به نسل از هرج و مرجی عظیم، طرحی منظم پدید میآورند.
در ربع قرن بین سالهای اواخر دهۀ ۱۹۲۰ و اوایل دهۀ ۱۹۵۰ انسل ادمز عکاس، هزاران نگاتیو را نور داد و صدها عکس را از مناظر آمریکا چاپ کرد. بیشتر این عکسها در ایالات متحد، غرب دامنۀ کوههای راکی برداشته شد. اغلب این عکسها احتمالاً در زادگاه وی ایالت کالیفرنیا و شاید عمدتاً در «یوسمیت ولی» یا «های سییرا» گرفته شد که از جانب شرق دره را دربر میگیرد. یوسمیت و سییرایِ مرتفع جاهایی بودند که او به خوبی میشناخت و دوست میداشت.
تصاویر انسل آدامز مفهومِ آنچه را که «منظره» مینامیم، تغییر دادهاند. حتی عکسهایی که در زادگاه او، باتلاقهای مرموز یا جنگلهای عظیم شمالی برداشته شدند یا آنهایی که در خانه، در شهرهای بزرگ یا باغهای کوچک، پشت نقشه هشت هکتاری شهر ثبت شدهاند. بسیاری از آنها در تصاویر ادمز جابهجا و بزرگ شدهاند، تصاویری که نشان میدهند حتی در صحنۀ عظیم یوسمیت، کوهها اعجابآورتر از چند تیغه چمن که آبی زلال در آنها جریان دارد نیستند. تصاویر او دانش ما را از چیزهایی که نمیدانستیم، افزایش دادهاند.
انسل ادمز سال ۱۹۰۲ در سن فرانسیسکو به دنیا آمد. او در زندگینامهاش میگوید که در سنین کودکی حالتی داشت که اکنون به آن «بیش فعال» میگویند. به علاوه میگوید که در سن ده سالگی وضعیت روحیاش مخاطرهآمیز بود. چنان که در این سن بیعلت میگریست. دکتر برایش تجویز کرد که هر بعدازظهر دوساعت در اتاقی تاریک روی تخت دراز بکشد.
ادمز چند مدرسه عوض کرد. و در هیچکدام موفق نبود. در مدرسه متوجه شد که حتی نشستن پشت میز برایش دشوار است. وقتی ۱۲ ساله بود، یک روز به نظرش رسید که وضعیتش خندهدار و تحملناپذیر است: “ناگهان قهقهههای غیرقابلکنترلی سر دادم. نمیتوانستم جلویش را بگیرم. ابتدا توجه حضار در کلاس جلب شد. برایشان بامزه بود. اما بعد ترسیدند. من ایستادم، به معلم اشاره کردم و نعرۂ تحقیرآمیزی سر دادم. در بین این حملهها به سختی میتوانستم نفس بکشم… یک هفته در زیرزمین حبس شدم تا جایی که پدر بردبارم متوجه شد که رفتن به مدرسهای دیگر، بیفایده است.” …
در مقالهی حاضر انسل آدامز را از نگاه جان سارکوفسکی مورد مطالعه قرار داده ایم اما خوب است که در همین مقاله اشاره کنیم که جان سارکوفسکی یکی از مهم ترین عکاسان تاریخ عکاسی به شمار می رود. به همین دلیل در سایر مقالات به زندگی و عکاسی جان سارکوفسکی نیز پرداخته ایم که کمک می کند تا او را به طور همه جانبهای بشناسیم.