بخشی از مقاله:
جامعهشناسی و هنر نمیتوانند معاشران خوبی برای هم باشند. این خطای هنر و هنرمندان است. آنان تصوری از خود دارند. و از هر آن چیزی که این تصور را مخدوش کند بیزارند.
عالم هنر عالم باور است. باور به استعدادهای خدادادی و بیهمتایی آفرینندهی ناآفریده (uncreated creator). در این بین، مداخلهی جامعهشناسی که در پی فهم و تبیین و توضیح یافتههایش است منشاء ناراحتی و سوءتفاهم است. مداخلهی جامعهشناس یعنی افسونزدایی، تحویلگرایی، و در یک کلام، هنرناشناسی یا (به زبان دیگر) تقدسشکنی: اگر ولتر شاهان را از تاریخ بیرون کرد، جامعهشناس کسی است که قصد دارد هنرمندان را از تاریخ هنر بیرون کند. [. . .]
.
تصورات رایج در باب جامعشناسی
۱- جامعهشناسی: توضیحی دربارهی فرایند مصرف فرهنگی
اولین تصور رایجی که وجود دارد این است که جامعهشناسی فقط میتواند توضیحی دربارهی فرایند مصرف فرهنگی (cultural consumption) و نه تولید فرهنگی (cultural production) ارائه کند.
در بیشتر گزارشهای کلیای که از جامعهشناسی محصولات فرهنگی (cultural products) وجود دارد این تمایز، که تمایزی کاملاً اجتماعی است، پذیرفته شده است. مطابق این تصور، به اثر هنری و «آفرینندهی» ناآفریدهی آن قلمرویی مجزّا و مقدس اختصاص داده میشود. و با آنها با احترام تمام برخورد میشود. در حالی که سهم ناچیز جامعهشناسی مصرفکنندگان است. یعنی همان جنبهی نازل و حتی سرکوبشدهی حیات فکری و هنری (نازل و سرکوبشده بویژه از نظر بُعد اقتصادی). تحقیقاتی که به هدف تعیین عوامل اجتماعی شیوهی عمل فرهنگی (رفتن به موزهها، تماشاخانهها یا کنسرتها و غیره) انجام شده است نیز ظاهراً مؤید چنین تمایزی است. تمایزی که هیچ مبنای نظری محکمی ندارد. در واقع، قصد من نشان دادن این مطلب است که خاصترین مشخصهی تولید (production)، یعنی تولید ارزش، تنها در صورتی قابل فهم است که قلمروی تولیدکنندگان (producers) و قلمرو مصرفکنندگان همزمان درنظر گرفته شود.
.
۲- تحقیر و انهدام آفرینش هنری
دومین تصور رایج آن است که جامعهشناسی- و علم آمار به عنوان ابزار مورد علاقهی جامعهشناسی- آفرینش هنری را تحقیر و منهدم میکند و آن را یکنواخت و پیشپاافتاده میسازد.
جامعهشناسی کوچک و بزرگ را در یک مرتبه قرار میدهد. و در هر صورت، از درک نبوغ هنرمندان بزرگ عاجز است. در اینجا نیز جامعهشناسان، شاید به نحوی روشنتر، برحق بودن منتقدانشان را وسیعاً اثبات کردهاند. من (پیر بوردیو) به علم آمار ادبی (literary statistics) نخواهم پرداخت. علمی که نامناسب بودن روشها و ناچیزی نتایجش مهر تائید آشکاری است بر دیدگاههای عمیقاً بدبینانهی محافظان معبد ادبیات.
من (پیر بوردیو) از سنت لوکاچ و گلدمن نیز چندان سخن نخواهم گفت. کسانی که کوشیدهاند محتوای آثار ادبی را به خصوصیات اجتماعی طبقاتی که به ظاهر مخاطب اصلی این آثار هستند مربوط کنند. این رویکرد، که در اغراق شدهترین اشکالش، نویسنده یا هنرمند را تابع محدودیتهای یک محیط اجتماعی یا درخواستهای صریح گروهی از مشتریان آثار قرار میدهد، به نوعی غایتشناسی یا کارکردگرایی خام تن میدهد؛ بر طبق این رویکرد، اثر مستقیماً از کارکردی که ظاهراً اجتماع برای آن در نظر گرفته است استنتاج میشود. این رویکرد، از طریق نوعی راه میانبُر، منطق ویژۀ قلمرو تولید هنری را باطل میکند. در واقع، در اینجا نیز حق کاملاً با «باورمندان» است که به مخالفت با جامعهشناسی تحویلگرا برمیخیزند و بر استقلال هنرمند، علیالخصوص بر استقلالی که محصول تلقی خاصی از تاریخ هنر است، تاکید میکنند.
.