مقدمه
چندین سال است که دربارهی زلزلهی تهران و گسلهای زیر این شهر صحبت میشود و آدمها منتظرند که آن زلزله سر برسد. اما زلزلهی دیگری قبل از آن سَر رسید و ارکان زندگیمان را لرزاند؛ زلزلهای نه از درون زمین، که در حیات اجتماعیمان. اولی موضوع علم زمینشناسی است، و دومی موضوع جامعهشناسی و علوم انسانی. اگر زمینشناس حرکت گسلها، و شدت و تبعات آن را تخمین میزند؛ جامعهشناس هم این کار را با گسلهای فعال و غیرفعال اجتماعی، از جمله شکافهای ارزشی، طبقاتی، نسلی و مرکز-حاشیه انجام میدهد؛ و از بخت بد ماست که دومی هم مانند اولی، از سالها پیش به این نتیجه رسیده است که شکافها چنان گشوده و نیروها چنان فشرده و ملتهب شدهاند که به طغیان و انفجار منتهی میشود؛ و البته چنین هم شد. آیا اتفاقات سالهای ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ همان زلزلههایی بودند که انتظارش میرفت یا پیشلرزههای بیدارباشی بودند که خبر از آن زلزلهی بزرگتر میدهند؟ عقلاً باید احتمال دومی را بالا دانست و تصوری از مناسبات و نهادهایی داشت که تخریب میشوند؛ برخی از آنها را باید حفظ و تقویت کرد، و از ویرانی برخی استقبال کرد و حتی روی خرابههای آنها رقصید! و اندیشید که به جای آنها چه چیز بهتر و شایستهتری میتوان ساخت. برای این آخری باید برنامه و طرح و اراده داشت.
یکی از این نهادها که در طی اتفاقات نیمهی دوم سال ۱۴۰۱، موسوم به جنبش «زن، زندگی، آزادی»؛ به شدت لرزید، دچار شکاف و چندپارگی مناسبات درونیِ خود شد، و در وضعیتی انقباضی و حداقلی به حالت نیمهتعطیل درآمد، نهاد هنر تجسمی بود. گمان میکنم در سالهای پس از انقلاب ۵۷، چنین اتفاقی بیسابقه بوده است. گالریهای هنر که در روزهای اول شروع جنبش، در همدلی و همراهی با معترضین فعالیت خودشان را متوقف کردند، تا چندین ماه بعد دَرها را باز نکردند، و آن تعدادی که به کار ادامه دادند، از تبلیغ و اعلام عمومی نمایشها خودداری کردند. در این مدت میدان تجسمی درگیر خصومت و جدال درونی بود که نقطهی اوج آنْ حملات مجازی و رنگپاشی به سَردر گالریای بود که در آبان ماه اعلام بازگشایی کرد. بیش از هزار کاربر در اینستاگرام، اعم از مخاطبان عادی، هنرمند و نویسنده، گالری را متهم به عادیسازی، شکستن اعتصاب عمومی و صفاتی بدتر مثل خونشویی کردند. عدهای معتقد بودند که در وضعیت حاد سیاسی، نمیتوان [یا نباید] با هنر سرگرم شد، یا در نهاد تجاری گالری به خرید و فروش آثار هنری پرداخت. عدهای فکر میکردند که اگر گالری قصد فعالیت دارد، باید هنر سیاسی-اجتماعیِ مناسب با وضعیت را نمایش دهد. و عدهی بسیاری هم گمان میکردند که «هنر واقعی» در خیابان است و توسط مردم عادی، یا دانشجویان متحصن دانشگاههای هنر خلق میشود. پیدا بود که اهالی هنر تجسمی حرفهای زیادی برای گفتن داشتند؛ اما مَکان یا میز مشترکی وجود نداشت که دور آن جمع بشوند و گفتوگو کنند و با همفکریْ به حداقلی از همنظری در مبانی و منافع مشترک دست یابند تا چه بسا به تصمیم و واکنشی مشخص منتهی شود. همچنین نهاد و یا چهرهی موثقی هم در کار نبود که سخنگوی این میدان باشد. میدان تجسمی با نیرویی در درون خودش و تقریباً به طور خودخواسته قفل شد. اما مهمتر اینکه باز و بسته بودن این میدان، تأثیری در فضای سیاسی نداشت، و جامعه نه تنها احساس خُسران و دلتنگی برای این نوع از «هنر تجسمی» نکرد بلکه حتی متوجه آن نشد. بنابراین آن زلزله، صورتمسالهی قدیمی را که با ورود هنر نوگرا به ایران آغاز شده بود و مدام در دلِ فراز و فرودهای سیاسی و بحثهای نظری رخ مینمود و پنهان میشد را، مجدداً در نوری خیرهکننده جلوی چشم اهالی تجسمی گرفت؛ یعنی هنر نوگرا۱ چقدر در جامعهی ما پذیرفته شده و تا چه میزان اثرگذار و ضروری است؟ به این صورت بحرانِ مضاعف معنا، بر اختلافات و کینههای درونی، و آسیبهای واردشده بر اقتصاد نحیف هنر در دورهی کرونا، اضافه شد.
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.