نگاهی داستانپردازانه به یک دهه آثار معصومه مظفری، ۱۳۷۸ – ۱۳۸۸
آنچه در اینجا میآید را جز به گونهای که میآورم نمیتوانم بنویسم و تنها به این روش است که میتوانم به وجوهی از آثار این نقاش بپردازم که شاهدی است بر طبیعت یکسان امید و ترس، پنجره و مغاک. شاید خود او هرگز اینچنین به نقاشیهایش نگاه نکرده باشد؛ بهتر! این داستان برای او هم تازگی خواهد داشت.
در فاصلهي سالهای ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۸ معصومه مظفری آثاری را پدیدآورد که گرچه اقبال آثار بعدی او را نداشتند، بیش از کارهای متأخرش راهنمای جهان او هستند. جستوجویی که از کلاژهای سال ۷۸ آغاز شد و با تابلویی دو لتهای در مجموعهي میز در زمستان ۸۸ به پایان رسید، آنجا که قناری در قفس مُرد و او به ناچار قدمی به عقب برداشت.
اینکه مجموعهي کلاژها در سال ۷۸ چگونه آغاز شد بر من آشکار نیست، اما این انتخاب به سرعت نتایجی را با خود به همراه آورد که بعضی از آنها تا امروز شاخصهي آثار او باقی ماندهاند. در وجه تکنیکی، کلاژ راهی شد تا هنرمند که پیش از این هم در آثار اولیهاش گرایشی به کوبیسم را بروز داده بود، مجدداً به مشق این سبک هنری بپردازد و بعضی پاسخهایی را که هنرمندان کوبیست به سوالهایی از قبیل کاربرد رنگ، تنوع زاویه دید و از همه مهمتر مفهوم سطح دادهاند، محک بزند؛ پاسخهایی که در آینده نقش مهمی در خلق جهان شخصی او ایفا خواهندکرد. اما اتفاق شخصیتری هم در جریان است و آن اضافه شدن عنصری جدید به آثار اوست: صدا!
اصوات
مظفری متولد ۱۳۳۷ است و در سالی که کلاژها را شروع میکند ۴۱ سال دارد. او از مقبولیتی عمومی برخوردار است و اطرافیانش در آن دوران او را زنی «آرام» توصیف ميكنند. کم صحبت است و همین میزان اندک جملات و کلمات را هم با صدایی پایین و کم بیان میکند. عموماً لبخندی بر لب دارد و مستمع خوبی است و هر از گاهی ذهنش او را لحظهای با خود میبرد. این همه، به این معنی است که او میبایست ساعات نسبتاً زیادی از روز احساس تنهایی کرده باشد. تنهایی از آن دست که در میان جمع به انسان دست میدهد و گونهای از خیالپردازی را در صاحبش بهوجود میآورد.
شاید از همين روست که مظفری در آثار ابتدایی خود، شکلی از تنهایی و سکوت را تجربه میکند. این امر خود در مورد یک هنرمند نشانهای کافی است و بینندهي دقیق بدون شناخت شخصی از او هم میتواند این حقیقت را تنها از نگریستن به آثارش دریابد. این نكته را در تصاویری که او از چهره نزدیکان خود، نقاشی میکند در حالت حضور مدل، انتخاب رنگ و ترکیببندی میبینیم؛ همچنین در نوعی خلوت که در خیرگی چشمان مدل به گوشهای از کادر دیده میشود؛ گویی آنها هم بر بوم او لحظهای در تصوراتشان غرق میشوند. حتی آثاری که او بر اساس مضامینی از شاهنامهي فردوسی، در جریان پروژهي پایاننامهاش، کار کرده است، به طرز معناداری، نه رزم و بزم بلکه غالباً بخشی از پایان داستان یا خلوت شخصیتها را به نمایش میگذارند.
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.