«کتاب عکسهای پل فیوسکو سندی بینظیر و ماندگار از ژستهای یک سوگ جمعی و گردآوری لحظاتی بیهمتا از یک دگرگونی فرهنگیاند.» ویکی گلدبرگ
رابرت اِف. کندی، سناتور ایالت نیویورک، در هنگام مبارزات انتخاباتی برای نامزدی ریاست جمهوریِ حزب دموکرات، در پنجم ژوئن سال 1968، ترور شد. مرگ وی تنها دو ماه پس از ترور مارتین لوتر کینگ جونیور رخ داد و از اینرو، ضربهی روحی شدیدی بر ملّت سوگوار وارد آمد.
یک قطار تشییع، سه روز بعد، تابوت رابرت کندی را از نیویورک به خانهی ابدیاش در آرامستان ملّی آرلینگتون برد. هنگامی که قطار تشییع در مسیر شهر واشینگتن بهآرامی پیش میرفت، صدها هزار نفر در گرمای طاقتفرسا با شکیبایی ایستاده بودند. در آن زمان، پل فیوسکو عکاس ثابت و تماموقت مجلهی لوک بود و قطار تشییع را در این سفر همراهی کرد. عکسهای وی رفتار محترمانهی مردم نسبت به رابرت کندی را نمایان میکند و نشانگر این است که هم غنی و فقیر، و هم سیاهپوست و سفیدپوست احترام بسیاری برای وی قائل بودند. چون او نماد عدالت اجتماعی و امید به آیندهای بهتر بود.
فیوسکو در آژانس عکس مگنوم از سال 1974 مشغول به کار شد. کارهای وی متنوع و متعدداند و گسترهی وسیعی را دربرمیگیرند؛ از مستندسازی کنشگریِ سزار چاوز (فعال مدنی و کارگری) در سال 1966 گرفته تا وضع زندگی در منطقهی ممنوعهی چرنوبیل در سال 1997. او نظیر رابرت کندی و مارتین لوتر کینگ به بنیانهای حقوق مدنی و یک جامعهی عادلانهتر متعهد باقی ماند.
به دیدهی بسیاری، کتاب عکسهای فیوسکو به نام قطار تشییع پیکر آر. اِف. کِی. هنوز سنگ محک و معیار قطعیِ سنجش کارنامهی کاری وی است. عکسها سندی بینظیر از ژستهای یک سوگ جمعی است و مجموعهی عکسهای شگفتآور او، گردآوری لحظاتی بیهمتا از یک دگرگونی فرهنگی هستند.
رابرت کندی، پس از موفقیت در انتخابات مقدماتیِ (درون حزبی) ایالت کالیفرنیا، نطق پیروزیاش را در سالن رقص هتل اَمبَسِدورِ شهر لسآنجلس در اواخر روز چهارم ژوئن 1968 ایراد کرد. او آنجا را از طریق قسمت خدمات اندکی پس از نیمهشب تَرک گفت و در زمانیکه وی برای دست دادن با هواداران و کارکنان آشپزخانه ایستاد، آوارهای بیکار به نام سِرحان سِرحان سه گلوله از فاصلهای نزدیک به وی شلیک کرد. آخرین جملهی کندی در هنگامیکه سخت زخمی شده و بر رو زمین افتاده بود، عبارت بود از: «همه خوبند؟».
دیری نگذشت که او درگذشت. پیکرش با هواپیما به نیویورک منتقل شد و تابوتش در کلیسای جامع سن پاتریک به مدّت دو شب و یک روز نهاده شد. صفی از مردم، به طول بیستوپنج بلوکِ شهری، هنگام برگزاری مراسم تشییع پیکر رابرت کندی در گرمای طاقتفرسای بیرونِ کلیسای جامع منتظر بودند تا به وی ادای احترام کنند. پس از آن، قطاری تابوتِ بابی را در هشتم ژوئن به واشینگتن بُرد. پل فیوسکو در آن زمان عکاس مجلهی لوک بود و اکنون عکاس آژانس عکس مگنوم است. او از سوگوارانِ درون و بیرون کلیسای جامع عکس گرفت و سپس سوار قطار تشییع پیکر شد و همزمان در مسیر قطار نیز از جمعیت انبوه سوگواران عکاسی کرد. برخی از برآوردها خبر از حضور کمابیش یک میلیون نفر در مسیر قطار میدهند. آنها زمان زیادی ایستادند تا آخرین ادای احترامشان را به مردی کنند که دلهای انبوهی از مردم را همچون شمار اندکی از سیاستمداران پیش از خود بهدست آورده بود.
اکنون که کتابِ عکس فیوسکو عکسهایی از کلیسای جامع سن پاتریک و آرامستان ملّی آرلینگتون را دربر دارد، سیر و سیاحت در آن همراه است با طنینها و معانی بیشتر و فراتر از آنچه بسیاری از عکسها میتوانند فراهم آورند. بارزترین آن فقدان عظیم یک مرد هوشمند و مهربان است که قدرت الهام بخشیدن به دیگران را داشت و این احتمال بود که وی به ریاست جمهوری برسد. البته در این باب نیز بسیار نوشته شده که این امکان وجود داشت که این کشور با حضور رابرت کندی متفاوت از حالا باشد. حسی از وحشت بهمیانجی رویدادِ ترورِ دومین کندی جوان توسط شلیک گلوله بهوجود آمد که گویی نفرین خاندان آترئوس در امریکا احیا شده بود. مارتین لوتر کینگ جونیور نیز تنها شصتوسه روز قبل کشته شده بود و از اینرو، ترورهای متعدد و بههمپیوستهی رهبران برجستهی مردمی ذهن و ضمیر ملّت را بار دیگر درگیر سابقهی غمانگیزِ تاریخ خشونتآمیز کشور کرده بود. مرگ بابی یک نمایش سراسری دیگر در کل کشور از تراژدی و خونریزی خشن و شدید آفرید تا به جریان پیوسته و گردش مدام چنین اخباری اضافه شود. کمتر از یکسالِ بعد، ریچارد نیکسون حملهای بر ضد رسانهها و اخبارشان ترتیب داد، چون آنها حامل گزارشها و اخبار بدی بودند. این حمله در میان تودهی مردم طنینانداز شد و همچنان نوای آن ادامه دارد.
در عکسهای فیوسکو، اندوه بر فراز کلیسای جامع سن پاتریک سایه افکنده است، در حالیکه مردم در گذرگاههای معیّنشده با نوار پلیس موقّرانه و صبورانه چشم به راهاند. برخی زنان نمیتوانند جلوی گریهشان را بگیرند. افرادی نیز در امتداد مسیر حضور دارند که وظیفهی شهروندی را به جای آوردهاند و از اینرو، برآنند تا به شیوهی سنتی با حضور در مراسم تشییع پیکر، در سکوت محض، به درگذشته ادای احترام کنند. آنها با حضور انبوه، گوناگونی نژادی، ناهمگونی طبقاتی، و وفاداری یکدلانهی خود بدین مراسم به ما یادآوری میکنند که ما یک ملّت هستیم و همگی بر این باوریم که میباید به کسانی که برایمان اهمیت داشتند شخصاً با حضورمان ادای احترام کنیم. برخی زنان با موهای فرِ بیگودیپیچیده، برخی با کلاه و کفشهای پاشنهبلند، و راهبهها نیز با لباس همیشگی خود آمدند. مردان شلوار کوتاه، تیشرت، زیرپیراهن، یا کراوات پوشیدند و حتی شماری کتوشلوار تن کردند. مردانی با لباسِ فرم به صف ایستادند و بهطور تشریفاتی اسلحه پیشکش میکردند یا زیرکانه سلام نظامی میدادند. برخی مردان با لباس غیررسمی هم سلام میدادند و برخی زنان با نهادن دست بر روی قلبشان، گویی سوگند وفاداری یاد میکردند. پسرانِ جوان بدون پیراهن آمده بودند. دختران لباس شنا، شلوار کوتاه یا لباس فرم مدرسه به تن داشتند. زنانی با نوزادانی در آغوش آمده بودند. مردم بسیاری یک دستشان را بالا بردند و کف دستشان را رو به قطار گرفتند؛ ترکیبی از سلام و ادای احترامِ غیرنظامی. زنی نیز روی زمین زانو زده و دعا میکرد.
مردم هرجا که میتوانستند دیدی به قطار داشته باشند، گرد آمدند از جمله سکوهای ایستگاه، ریلها، پلههای پشتی ساختمانها، پشت بامها، پلها، زمینهای بیسبال، قایقهای کوچک در دریا، آرامستانها. آنها به عبور قطارها چشم دوختند. مردم بالای اتومبیلها، بالای قایقهای قلابشده به اتومبیلها، پشت وانتها، روی تیرک حصارها ایستادند. آنها روی پشتههای دوردست ایستادند یا از واگن قطارِ بیحرکتی بالا رفتند، جایی که تابش آفتاب سر و بدن آنها را آنقدر میسوزاند و میزدود تا بهسان مجسمههای جاکومتی میشدند. تأثیرگذارترینشان فیگورهای تک و تنها بودند. یکی نوزادی را در آغوش گرفته و در میدان سبز وسیعی تنها و برای تماشا ایستاده بود. برخی مردم پرچم، یا عکسهای بابی، یا تابلوهایی را در دست داشتند که رویشان نوشته بودند: «خداوند کندیها را بیامرزد»، «خداوند بابی را بیامرزد»، «ما دلمان برایتان تنگ میشود»، «چه کسی نفر بعد خواهد بود؟»، «بابی برای ما دعا کن»، و «ما آخرین امیدمان را از دست دادهایم».
عکسهای ساده، سرراست، و سردستیِ (فوری و آنی بهسان اسنپشات) فیوسکو، هرچه بیشتر کتاب را جانسوز و باورکردنی میکند: اینگونه بود، حکایتی قدرتمندتر از آنکه نیاز به تزیین یا بازارگرمی داشته باشد. آنی بودن و اتّفاقی بودن عکسها، تاری و تیرگی برخی چهرهها (فیگورها)، و نامشخص بودن برخی دیگر در فاصلههای دور یا فضاهای کمنور و بینور خبر از عکسهایی بیدقتتر میدهند. عکسهای بیهوایی که اکنون به یمن دوربینِ تلفنهای همراهی که در دسترس همگان است، به سرعت بهشان عادت کردهایم.
عکسهای گذرگاه قطار بهطور ناخواسته به گذرِ زمان گره خوردهاند و از اینرو، در نیمهراهِ میان تصاویر ثابت و متحرک بهصورت الهامبخش و گیرایی در هم ادغام میشوند. در زمانیکه خواننده صفحات کتاب را ورق میزند، این سیر و سیاحت در سراسر مسیر امتداد مییابد و کمابیش مانند این است که فریمهایی از یک فیلم بریده و در یک آلبوم چسبانده شده است. قطارها، مدتها پیش، تجربهی بصریِ سفر را تغییر دادند. قطار چشمانداز گذرا و فانی را ناغافل میرباید؛ دستکم تا زمانی که به ایستگاه برسد. چشماندازها لمحاتی وسوسهانگیز یا فراموششدنی از مردم و مکانهاییاند که از پشت پنجره بهسرعت رد میشوند. قطار رابرت کندی بهآرامی راه افتاد و مسیرِ چهار ساعته از نیویورک به واشینگتن را در مدّت هشت ساعت رفت. البته بخشی بدین دلیل بود که دو نفر در خط آهن نیوجرسی کشته شده بودند؛ به دلیل بیتوجهی به آمدن قطار سریعالسیری در مسیر مخالف. قطار تشییعِ پیکر حرکت کرد و تعدادی از عکسهای فیوسکو چنان تیره و تار هستند که احساسِ حرکت در پیشگاه آگاهی انسان باقی میماند.
بدین ترتیب قطار تأخیر داشت و از اینرو، خاکسپاری در شب انجام شد؛ یک زمان استعاری از ظلمت و تاریکی که با واقعیت ممزوج شد. گروههایی از سوگوارانِ سیاهپوش – خانوادهی کندی، رئیس جمهور لیندون بی. جانسون و همسرش – در دل تاریکی به سوی مقبره حرکت میکردند.
تماشاگران بیشماری در طول مسیر راه آهن، دوربینهای خود را برای ضبط عبور قطار آورده بودند. دستکم یکبار، مردی دوربین خود را چرخاند بهسوی افرادی که کنارش قرار داشتند. البته دوربینها راهی برای بزرگداشت و نگهداری این رویداد بودند، اما همانطور که دوربینِ فیوسکو ناظرین را تماشا میکند، در آنجا اشارهای پنهانی و خموش به پدیدههای درهمتنیدهی فرهنگِ تماشاگر و فرهنگِ تصویر تحت لوای سوگ و وداع آیینی وجود دارد.
رخداد ترورِ کندی از تلویزیون پخش نشد، اما وقایع بعدی مربوط به مراسم تشییع و خاکسپاری وی پخش شد. با اینحال، ذهن انسان فقط میتواند پارههایی ناچیز و برداشتهایی مختصر را بهواسطهی تلویزیون حفظ کند، چون تلویزیون اساساً یک رسانهی یکبار مصرف است. هر کس روزهای تشییع پیکر رئیس جمهور جان اِف. کندی را تماشا کرده، هرگز آن را فراموش نخواهد کرد. با اینحال، تصاویری یگانه و منحصربهفرد بهمیانجی عکسهای بیحرکت و ثابت به شکلی نازدودنی در حافظه ضبط شدهاند، از جمله بیوهی باوقار، پسر کوچک که به پدرش ادای احترام میکند، و شلیک جک روبی به لی هاروی اُسوالد. عکسهایی که حتی در خاطر کسانی نقش بسته که جوانتر از آن بودند که آنجا باشند. عکسهای فیوسکو ما را به فاجعهای بازمیگرداند که هزاران نفر را چنان تحت تأثیر قرار داد که گویی پدر یا مادری کشته شده. عکسهای او ما را در کنار سوگ و سوگوار قرار میدهد و بیسروصدا، جزئیاتی از چگونگی پناه بردنِ مردمِ مستغرق در شوک و اندوه به آیینها و مراسمهایی ارائه میدهد که برای تأکید دوباره بر وحدت و پیوستگی پس از مرگِ یک رهبر ابداع شدهاند.
در دورهی نوزایی و پس از آن، مرگ یک پادشاه (و اغلب یک شخصیت برجسته) با شکوهِ بسیاری گرامی داشته میشد؛ موکب مفصلی شامل شمار زیادی از سربازان و درباریانِ سراپا زرهپوش با تزییناتی آراسته، صرفاً برای تماشای حضّارِ در صحنه و سپس برای حکاکی روی کتیبهها. چنین مراسمهای خاکسپاری، تشریفات مرسوم و معینی را دنبال میكردند كه نهتنها بر عظمت فرد درگذشته بلكه بر دوام رهبری نیز تأكید میورزیدند. در این مراسمها با صدای بلند اعلام میشد كه «پادشاه مرده است، زنده باد پادشاه».
این ضرورت همچنان ادامه دارد، اگرچه تجملات و جامههای پرآذین با گذشت زمان (و در دموکراسیها) تا حدودی تغییر کردهاند. تابوتِ رهبران و مشاهیر، در مراسمی با تشریفات کامل یا بهطور ساده در یک کلیسا یا یک مجلس ترحیم، کانونِ سوگواری جمعی است و یادآور نیاز به بزرگداشت فردی بزرگ و محبوب. برای نمونه، هنگامی که رودولف والنتینو در سال ۱۹۲۶ درگذشت، بیش از یکصد هزار طرفدار در کنار تابوت او در بنگاه کفنودفن حضور یافتند. اختراع راه آهن حضور چنین افرادی را از مسافتهای طولانی امکانپذیر کرده است. یکصدوسه سال پیش از اینکه پیکرِ بابی کندی سفر کوتاهترش نسبت به لینکلن را انجام دهد، قطار تشییع پیکر آبراهام لینکلن که وی را از واشینگتن به اسپرینگفیلدِ ایلینوی رساند، در هر بار توقف جمعیت را بهسوی خود کشاند. وقتی قطار بابی کندی به بالتیمور رسید، انبوه مردمِ منتظر دستدردست، «سرود نبرد جمهوری» را خواندند، درست همانطور که سوگوارانِ منتظر لینکلن خوانده بودند. قطار تشییع پیکر رئیسجمهور، ویلیام مککینلی، پس از ترور وی در سال ۱۹۰۱ و انتقال پیکرش به زادگاهش در اوهایو و قطاری که فرانکلین روزولت را نیز پس از مرگ به دلایل طبیعی در سال ۱۹۴۵ به خانهی خود در نیویورک رساند، جمعیت انبوهی را بهسوی خود جلب کردند.
عکاسی گسترهی مراسم خاکسپاری را بهسانِ راه آهن بسط داد. تلویزیون این مراسم را به دور دنیا بُرد. مراسم تشییع پیکر رئیس جمهور، جان اِف. کندی، را میلیونها نفر در بیستوسه کشور تماشا کردند، در حالیکه تنها چند سال از شروع پخش بینالمللی میگذشت. آن مراسمِ آخرِ هفته را دستکم ۱۶۶ میلیون شهروند در امریکا تماشا كردند. افزون بر این، ساکنین سواحل مقابل هم میدیدند و از اینرو، آنها جدا از هم ولی با هم در مراسم تشییع پیکر حاضر بودند و احساسهای شوک و سوگِ یکدیگر را در قالبِ وحدت الکترونیکی یک مملکت با هم قسمت میکردند.
مرگ و مراسم خاکسپاری مارتین لوتر کینگ بهشکلی مشابه بهصورت سراسری از تلویزیون پخش شد، اما شورشها و آتشسوزیهایی که کمابیش بلافاصله در جوامع سیاهپوستان آغاز شد چنان ترسی را در دلِ بسیاری از سفیدپوستان انداخت که این رخدادها بیش از مراسم خاکسپاری در اذهان ماند. مراسم خاکسپاری بابی کندی نیز توسط رسانهها بهطور کامل پوشش داده شد. بیگمان در ذهن افراد بسیار جوانی که شاهد این پوشش بودهاند؛ یکبار دیگر، تصاویر ثابت دوباره دردسترستر و دستیافتنیتر اند و احتمال تأثیرگذاریشان در ذهن بیشتر است، در مقابلِ آنچه در جریان گذرای تلویزیون رخ میدهد. اثرگذاری این مراسم با خاکسپاری برادرش تفاوت داشت. رئیس جمهورِ کشتهشده یک جانشین فوری دارد، پس ملّت به راهش ادامه میدهد. اما برای یک کاندیدای کشتهشدهی ریاست جمهوری اینگونه نیست؛ نامزد دیگری پا پیش میگذارد، اما این واقعیت مخل پیوستگی به ویژه در یک کمپین انتخاباتی است. اگر مرگ و تشییع پیکر جان اِف. کندی حتی بهصورت مقطعی کشور را متحد کرد (دستکم پیش از اینکه تئوریهای توطئه سست شوند)، ترور مارتین لوتر کینگ و رابرت اِف. کندی بافت ملّی را شکافت.
گویی انگارهای از امریکا همراه آن دو جان داد. اگرچه بسیاری از آزادیها، حقوق و تغییرات ارزشمندِ اجتماعی نوین از هیاهوی دههی شصت بیرون آمدند، اما آن سالها با اعتراض و وحشت همراه بود. جنگ ویتنام زمینهساز تمام اینها بود. راهپیماییهای گستردهی اعتراضی در خیابانها برگزار شد و پلیس بهسوی شهروندان گاز اشکآور پرتاب و آنها را بازداشت کرد. سروکلهی مجروحان جنگ در بیمارستانهای امریکایی و در برخی خیابانها پیدا شده و این موضوع آمار کشتهها و زخمیها را پیش چشم آورده بود. ویتنامیهای شمالی حملهی عید تت (سال نو ویتنامی) را در اواخر ژانویهی سال ۱۹۶۸ آغاز کردند و وارد سایگون، پایتخت بهظاهر امن کره جنوبی، شدند و حتی برای مدت کوتاهی سفارت امریکا را در آنجا اشغال کردند. تنها چند ماه پیش از آن، دولت و ارتش بارها به مردم امریکا گفته بود که ما در جنگ پیروز میشویم. حملهی تت ضربهای مضاعف بود: هم داشتیم میباختیم، هم کسانی داشتند به ما دروغ میگفتند که بیشترین اعتماد را میبایست به آنها میداشتیم. نگاهها بهسوی جنبش ضد جنگ و بر ضد رویکرد رییس جمهور، لیندون جانسون، چرخید.
در زمانیکه جنگ شدت گرفت، فجایع ملّی دیگری در خیابانهای امریکا رخ دادند که عبارتاند از اینکه طرفداران حقوق مدنی در جنوب بهطرز وحشیانهای به قتل رسیدند، گارد ملّی از ورود دانشآموزان سیاهپوست به مدارس در چندین ایالت جلوگیری کرد و در نهایت مجبور شد از مسببان محافظت کند، سگها و شلنگهای آتشنشانی بهسوی سیاهپوستان، هم بزرگسالان و هم کودکان، روانه شدند، شورش در شهرهای شمالی آغاز شد، یک رئیس جمهور ترور شد، و یکی از سردمداران عدم خشونت به قتل رسید و باعث خشم سیاهپوستان شد که در آینده چیزی بجز ظلم و مرگ پیش روی خود نمیدیدند. در واقع، قتل بابی کندی برای میلیونها نفر ضربهی نهایی بود. شمار اندکی از مردم میتوانستند همچنان باور داشته باشند که میتوان آرمانها را به واقعیت بدل کرد. برخی میگویند که این پایان لیبرالیسم به مثابهی یک نیروی مقتدر است. جَک نیوفیلد، بابی کندی را بهخوبی میشناخت و بعدها، دربارهی تألم خود در مراسم خاکسپاری نوشت:
«اکنون فهمیدم چه چیزی نسل ما را منحصربهفرد میکند و چه چیزی ما را از کسانی که پیش از زمستانِ امیدبخشِ سال ۱۹۶۱ و کسانی که پس از بهارِ مرگبارِ سال ۱۹۶۸ آمدهاند؛ متمایز میکند. ما نخستین نسلی هستیم که در دههی معصومانهی بیستِ زندگیمان بهتجربه دریافتیم که اوضاع بهراستی بهتر نمیشود و موفق نخواهیم شد. ما هنگامیکه به سیسالگی رسیدیم، احساس کردیم که دلسوزترین رهبرانی را که میتوانستیم خلق کنیم؛ یک نظر دیدهایم و دیگر همگی ترور شدهاند. و از آن زمان به بعد، اوضاع بدتر خواهد شد. اکنون بهترین رهبران سیاسی ما بخشی از حافظهمان هستند، نه بخشی از آرزو و امیدواریمان.»
نیوفیلد معتقد بود این ناامیدی ماندگار و سراسری است و خاطرنشان کرد که از سال 1968، شمار رأیدهندگانِ امریکایی در انتخابات ریاست جمهوری کمتر و کمتر شده است.
قتل بابی کندی تنها مرگ این مرد نبود. ترورِ وی طراوت، حس امیدواری، و عهدی را از بین برد که از آن زمان، امریکا برای بازیابیاش تلاش میکند. چهل سال بعد، به نظر میرسد طنینهای متنوع و فراوانِ آن ترور بهمیانجی عکسهای فیوسکو به گوش میرسد. عکسهایی که زمانی بخشی از خبر بودند و حالا یک گواهِ غمانگیز و تکاندهنده بر اندوهی بیانتها.
*برای مطالعهی متنی دربارهی مجموعه عکسهای فیوسکو، اینجا را کلیک کنید.