روایت گردآوری دانش در اسطوره و تاریخ
نوبخت منجم زرتشتیِ منصور، دومین خلیفۀ عباسی، که بنا به شعری عربی، نسب خودش را به گیو (به عربی: بیب) پسر گودرز (به عربی: جوذرز)، از پهلوانان شاهنامه میرساند۱، سرسلسلۀ خاندانی بود که برخی چهرههایش از سرانِ مذهب شیعه شدند و بخشی دیگر به جای کار دین، کار دانش را برگزیدند. پسرش، ابوسهل فضل که در «خزانۀ حکمت هارون الرشید» کار میکرد۲، داستانِ افسانهایِ دانش را در کتابی (اینک از دسترفته) با عنوانِ غریبِ «النهمُطان» چنین روایت میکند: در بابل، همۀ دانش جهان، و حتی اخبار آینده وجود داشت. مصر و هند هم از این دانشِ تمام بود که آموخته بودند. انسان در این دوران هنوز معصوم بود. اما وقتی به گناه افتاد، دانشِ خود را فراموش کرد و دچار حیرانی شد. بعد از روزگارِ درازِ فراموشی، بالاخره کسانی پارههایی از دانش فراموششده را به یاد آوردند. انسان به تدریج جایگاهِ آسمانها و راههای آسمانی و درجات و دقیقهها و منازل ستارگان و سیارات را به خاطر آورد. زمانِ رخداد این یادآوری، روزگارِ پادشاهیِ جم پسر ویونگهان (در عربی: اونجهان) بود. اما وقتی طالعِ جهان در خانۀ سیارۀ مشتری بود، ضحاک چیره شد و دانشمندانِ گذشته را در شهری تحتِ نامِ سیارۀ مشتری در سرزمینِ سواد (بابل) جمع کرد و به تعداد دوازده برجِ آسمان، دوازده قصر در آنجا ساخت و اسم هر یکی از بروجِ آسمانی را بر روی قصرها گذاشت. ضحاک دانش جهان را گردآوری کرد و در خزانه نهاد. با همین انباشتِ دانش بود که ضحاک، تودههای مردم را فرمانبر کرد، طوری که حتی وقتی خدا پیامبری را برای نجات مردم برانگیخت، تودهها او را انکار کردند. جهان دوباره در آشوب فرو رفت. سپس اسکندر از راه رسید. او کاخهایی را که شیاطین (دیوها) و جباران ساخته بودند ویران کرد: بناهایی که در آنها دانش را در سنگ حک کرده بودند. به دستور اسکندر، هر چه در خزانههای اصطخر (در فارس) بود به زبانهای رومی و قبطی ترجمه کردند و سپس نسخۀ اصلی را آتش زدند. اسکندر گنجینههای کتاب را به مصر فرستاد، غافل از این که در دورههای گذشته زرتشت به جاماسب از این آینده خبر داده بود و برای همین پادشاهان ایران هر دانشی که به دست میآوردند نسخهای از آن را به هند و چین میفرستادند. برای روزگاری دراز، ملوک الطوایف حاکم شد. سرانجام اردشیر ظهور کرد و کتابهای هند و چین و روم را گرد آورد. پسرش شاپور سپرد همه را به فارسی «برگرداندند.» از استادان سریانی، یونانی، اسکندرانی و هندی برای شرح و توضیح این علوم بهره گرفتند. سومین گردآورندۀ این دانشِ گذشته، خسرو انوشیروان بود، چون، به قولِ افسانۀ نوبختی، در هر روزگار، تجربیات جدیدی رخ میدهد، و دانش دوباره نو میشود، و نو شدنِ این دانش به اندازۀ سهمی است که ستارگان و بروج برای انسان در نظر میگیرند زیرا ستارگان به دستور خدا، مسئول تدبیرِ زمان هستند۳.
در این افسانه گویا دانش گویا با معصومیت پیوند خورده است؛ آن چه دانش را به فراموشی بدل میکند، گناه است و نشان بازگشت از گناه، تلاش انسان برای یادآوری گذشته، در کنار هم چیدنِ قطعات دانش در کتابخانهها، تلاش حافظه برای دستیابی به آن دانش کاملی که نشانی از انسانِ نخستین داشت. در این ایده، مستی، غفلت، فراموشی، وهم، تشتت و پریشانی و نیز ناآشنایی و غربت و بیگانگی، با گناه مقارن است. اما دانش نشان از هوشیاری، جدیت، یادآوری، آشنایی و خانۀ خویشتن را با خود دارد. ستایش گذشته به مثابۀ دورانِ آرمانی در تضاد با آیندهای پر فراز و فرود پیداست. تلاش برای یادآوری میتواند نوعی توبه از گناه و آرزوی بازگشت به معصومیتِ نخستین باشد. این دانش را ضحاک میتواند همچون قدرتی شیطانی به کار ببرد. اما این افسانه هرگز خودِ دانش را با گناه و شرارت قرین نمیکند. ابوسهل نوبختی حتی آن را در کنارِ مشتری، نماد نیکبختی (بر خلافِ زحل که معمولا با کندی و ملال قرین است) به یاد میآورد. مشکل اینجاست که پیامبری دانشی بالاتر آورده که مردم آن را درک نمیکنند (ترجمۀ متن: دانشِ ایشان به آن چه او میگفت نرسید.) باز هم این دانش نیست که متهم است بلکه ناکافی بودنِ آن است. در پس این یادآوری ناقص و ناکافی، جهان باز هم در آشوب فرو میرود. اسکندر در اینجا نماد شرارت است. او مردی است که از غرب آمده تا میراث ایران را به سرقت ببرد و آن را همچون دانشی یونانی و قبطی معرفی کند. اما افسانه روشن میکند که همۀ دانشهای شرق و غرب، آن چه از مصر و یونان تا چین و هند وجود دارد، تکههای پراکندهای هستند که از همینجا، از خانه، از خویشتن، به دوردستها رفتهاند. تلاش برای یادآوری، که بار دیگر با ایدۀ «برگرداندن» از زبانهای دیگر بار دیگر در دوران ساسانی تکرار میشود، قرین است با تلاش برای حرکت از ملوکالطوایفی به سوی پادشاهیِ مقتدر واحد؛ از آشوب به نظم، از رنگارنگی به یکرنگی، از دوران اشکانی به دوران ساسانی. در تمام این روایت، کتابخانه یا همان گنجینهها و خزانههای دانش، جایی است برای تحقق همین حرکت از سوی آشوب به نظم، از سوی رنگارنگی به یکرنگی، از ملوکالطوایفی به اقتدار مرکزی، فرایندی است از جنس یادآوری و توبه از غفلت و فراموشی.
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.