لیندا هاچن/ پسامدرنیسم/ سیاست/ هنر

پسامدرنیسم چیست؟ / لیندا هاچن / علی ادیب‌راد

 

بخشی از مقاله:

آن‌چه می‌خوانید برگردان فصل نخست «سیاست پسامدرنیسم» نوشته‌ی لیندا هاچن است. مقاله ای که چنان‌که از نام آن نیز برمی‌آید رویکردی است بیش و کم سیاسی به بحث از پسامدرنیسم، و خاصه بازنمایی در آن. این کتاب از ۱۹۸۹ به این سو بارها تجدید چاپ شده است. اکنون اثری است جاافتاده پیرامون گفتمان‌ها و مباحث امروز پسامدرنیسم در حوزه‌ی اندیشه‌ی اروپایی و نیز جهان آنگلوساکسون. آوردن این برگردان در این‌جا، افزون بر معرفی و شناساندن بحث‌های این کتاب، چه‌بسا زمینه‌ساز انتشار آن در آینده نیز گردد.

فصل نخست «سیاست پسامدرنیسم»

در گفت‌وگوها پیرامون فرهنگ معاصر، اندک واژه‌هایی هم‌پایِ «پسامدرنیسم» مورداستفاده و سوءاستفاده قرار گرفته‌اند. ازاین‌رو، هرگونه تلاش به هدف تعریف این واژه به‌ناچار و در آنِ واحد به ابعادی مثبت و منفی می‌انجامد. چنین تعریفی بر آن است تا بگوید پسامدرنیسم چیست. ولی در همان حال باید روشن سازد که چه چیزی نیز نخواهد بود. به گمان، این وضعیتی است درخور. چه پسامدرنیسم پدیداری است که به گونه‌ای قاطعانه هم ناسازه‌آمیز است، هم به ناگزیر سیاسی. پسامدرنیسم خود را در بسیاری از عرصه‌های تلاش فرهنگی نشان می‌دهد – معماری، ادبیات و عکاسی، فیلم، نقاشی، ویدئو، رقص، موسیقی، و نظایر آن‌ها.

به تعبیر کلی، این مفهوم خود را در پیکر گزاره‌های خودآگاه، خود-ناهمساز  و خود-تحلیل‌برنده پدیدار می‌سازد. بیشتر به آن می‌ماند که چیزی بگوییم و در همان حال گیومه‌ای را در دو طرف آن گفته بگذاریم. تأثیر آن برجسته‌سازی، یا برجسته‌سازی و براندازی، یا براندازی است و منش آن، از این رو، کنایی است و گونه‌ای دانستن.

سرشت پسامدرنیسم

سرشت برجسته‌ی پسامدرنیسم ریشه در این شکل از پای‌بندی «برانگیزنده» به دوگانگی و دورنگی دارد. و از بسیاری جهات فراشدی است بی‌طرف، از آن‌جا که سرانجام هم‌چنان که می‌کوشد قراردادها و پیش‌انگاره‌ها را نادیده انگارد و واژگون سازد. آن‌ها را برپا داشته و نیرو می‌بخشد. با این همه، به نظر خردمندانه است اگر بگوییم دغدغه‌ی عمده‌ی پسامدرنیسم ناطبیعی‌ساختن پاره‌ای ویژگی‌های فراگیر زندگی ما است. به دیگر سخن، آن ماهیت‌هایی که ما نااندیشیده آن‌ها را در تجربه‌ی خویش «طبیعی» می‌یابیم (ماهیت‌هایی که می‌توانند حتا سرمایه‌داری، پدرسالاری، و انسان‌باوري ليبرال را در میان خود داشته باشند و در واقع «فرهنگی» هستند. بدان معنا که ما آن‌ها را ساخته‌ایم و به ما داده نشده‌اند.

پسامدرنیسم می‌تواند چنین ادعا کند که حتا طبیعت هم بر شاخه‌ی درخت نمی‌روید. تعریفی این‌چنین به گمان به خلاق بیشتر آن‌هایی است که در درآمد این کتاب به آن‌ها اشاره شد. ولی ریشه‌های آن در قلمروای جای دارند که مفهوم «پسامدرن» نخستین‌بار از آن سر برآورد: معماری.

اینجا است که ما تضاد بیشتری را می‌بینیم. جایی که ماهیت‌های خود بازتابنده و تاریخ‌مندانه را درهم می‌آمیزد و به یکسان به آن‌دو بها می‌دهد: یعنی دوچیز که یکی درون‌گرا و متعلق به جهان هنر است (مثل نقیضه) و آن دیگری برون‌گرا و متعلق به «زندگی راستین» (چون تاریخ). کشمکش میان این قطب‌های آشکارا متضاد دست آخر به شناخت متن‌های پسامدرنیسم می‌انجامد، متن‌هایی که ناسازه‌وار این‌جهانی‌اند.

و نیز با همین نیرو سیاستِ، ولو سرانجام، سازش‌گرانه و به همان اندازه واقعي آن‌ها را می‌آشکارد. درست همین موضع سازش‌گرانه است که مایه‌ی شناخت ما از سیاست‌هایی ازاین‌دست و آشنایی‌مان با آن‌ها می‌شود. هر چه باشد، روش آن‌ها به همان نقادی هم‌دستان – تا حد بسیار همانی است که ما انجام می‌دهیم.

بازنمایی و سیاست آن؛

یک‌دهه‌ و‌ اندی پیش، نویسنده‌ای آلمانی می‌گوید: «نمی‌توانم سیاست را از مسئله‌ی پسامدرنیسم جدا سازم» (مولر، ۱۹۷۹:۵۸). او نباید هم‌ چنین می‌کرد. در خلال سال‌هایی که در این میان گذشتند روشن شد که سیاست و پسامدرنیسم، هر قدر هم ناگزیر، به یارانی نزدیک و صمیمی بدل شده‌اند. از یک سو، بحث‌ها پیرامون تعریف و ارزیابی پسامدرن به زبان سیاست – خاصه گونه‌ی انکارگر آن در جریان بوده است:

نخست در سخن نومحافظه‌کارانه (نیومن ۱۹۸۵؛ کرامر ۱۹۸۲) و نومارکسیست (ایگلتون ۱۹۸۵؛ جیمسون ۱۹۸۳). از دیگرسو، سایرین در جناح چپ (کات ۱۹۷۲؛ راسل ۱۹۸۵) در مقابل، اگر نه به فعلیت آن، به قابلیت سیاسی رادیکال‌اش توجه کرده‌اند. در حالی که هنرمندان و نظریه‌پردازان فمینیست نیز به واهمه‌ی توقف خود به خواسته‌ی برنامه‌های سیاسی خویش و لزوم بازیابی در نتیجه‌یی آن در برابر گنجاندن آثار خویش زیر نام پسامدرنیسم پایداری نشان داده‌اند هرچند این بحث‌ها کانون اصلی بررسی در اینجا نیستند. ولی پس‌زمینه ی گریزناپذیر آن را می‌سازند.

کتابی که می‌خوانید نوشته‌ای برسر بازنمایی سیاست در قالب پژوهش پیرامون آنچه ویکتور برگین، نظریه‌پرداز و عکاس پسامدرن، «سیاست بازنمایی» خوانده نخواهد بود (برگین، ۸۵: ب ۱۹۸۶). رولان بارت زمانی گفته است نمی‌توان ماهیت سیاسی را بازنمود. زیرا به هیچ‌گونه از روگرفت تقلیدی تن در نمی‌دهد. و به عوض، می‌گوید، «سیاست آن‌جا پای در عرصه می‌گذارد که تقلید پایان می‌پذیرد » (بارت، ۱۵۴:ب ۱۹۷۷).

و این درست همان‌جایی است که هنر نقيضه‌وار و خودبازتابنده‌ی پسامدرن سرمی‌رسد و در سرشت کنایی‌اش نگفته خبر از این نکته دارد که تمامی شکل‌های فرهنگی بازنمایی- نوشتاری، دیداری و شنیداری- در هنرهای عالی یا در رسانه‌های همگانی مبنایی ایدئولوژیک دارند، که نمی‌توانند از آمیختگی با مناسبات و ابزارهای سیاسی و اجتماعی بگریزند (برگین، ۵۵:ب ۱۹۸۶) می‌دانم با گفتن این، رودرروی گرایشی مسلط در نقد معاصر ایستاده‌ام که اعلام می‌دارد پسامدرن به سبب تصرف تصاویر و داستان‌های کنایی و خودشیفته‌وار کنونی و دسترسي کم‌وبیش محدود به آن برای کسانی که سرچشمه‌های تصرف نقيضه‌وار را بازشناخته و نظریه‌ی زمینه‌ساز آن را می‌دانند – دارای صلاحیت کافی برای درگیری‌های سیاسی نیست.

 

سبد خرید ۰ محصول