
معرفی مقاله:
مقالهی حاضر گفتوگوی مایکل آرچر با مونا حاتم دربارهی زندگی و آثار اوست. حاتم ابتدا دربارهی زندگی خود و چگونگی ماندنش در انگلیس صحبت میکند و سپس آرچر در مورد آثار او و دلایل ساختشان را میپرسد.
.
بخشی از گفتوگو:
مایکل آرچر: جزئیات مراحل اولیه زندگی تو روشن است و پیش از این ثبت شده است. تودر بیروت متولد شدهای و در سال ۱۹۷۵ به انگلستان آمدی. قصد داشتی مدت کوتاهی اینجا باشی، اما همان موقع جنگ در لبنان شروع شد و مجبور شدی همینجا بمانی، یکی دو نکته در اینجا وجود دارد که مایلم برای گسترش همان مجموعه واقعیتهای ابتدایی، بیشتر راجع به آنها بدانم. اولین مسأله مربوط به توصیف تو از جریانی است که نهایتا به رفتن به کالج هنری در «اسلید» منتهی شده، تو گفتهای زمانی که متوجه شدی اینجا ماندنی شدهای، فکر کردی حالا باید به یک دانشگاه هنری بروی. اما احتمالا پیش از آن نوعی آگاهی در جهت انجام این کار در تو شکل گرفته بود؟
مونا حاتوم: تا آنجا که به یاد دارم من همیشه میخواستم هنرمند بشوم، و همیشه فکر میکردم زمانی که مدرسه را تمام کردم به دانشگاه میروم و در رشته هنر تحصیل میکنم. اما پدرم از نظر مالی نمیتوانست در زمینه تحصیل هنر به من کمک کند؛ او میخواست من چیزی بخوانم که به واسطه آن بتوانم سریع شغلی پیدا کنم و سروسامان بگیرم. در نتیجه من یک دوره دانشگاهی دوساله در زمینه طراحی گرافیک در بیروت گذراندم و بعد به مدت دو سال در یک شرکت تبلیغاتی مشغول به کار شدم. دوره خیلی سخت و غمانگیزی بود. برای این که سرپا بمانم، بعدازظهرها در هر کلاسی که دستم میرسید شرکت میکردم: طراحی، سرامیک، عکاسی. عکاسی بیشتر، بعد تصمیم گرفتم دو سال دیگر به دانشگاه بروم، برای گرفتن لیسانس. پس از لیسانس به انگلیس آمدم ، شاید تا حدی به این خاطر که گذرنامه انگلیسی داشتم و فکر میکردم که این مسئله کارها را راحتتر میکند. وقتی فهمیدم که فعلا اینجا بهگلنشستهام تصمیم گرفتم در مدت اقامتم کاری بکنم؛ این بود که در دوره پایه مدرسه هنری «پیام شاو» نامنویسی کردم. آن زمان فکر میکردم احتمالا یک سال اینجا میمانم و بعد برمیگردم، اما اوضاع جنگ بدتر شد. به هر حال به زودی متوجه شدم، اینکه میتوانم به گالری تیت و گالری ملی بروم و این همه کار را از نزدیک ببینم به خودی خود نوعی تحصیل محسوب میشود.
مایکل آرچر: در بحث راجع به کارهایت، به ویژه کارهای اجرایی و ویدئویی اوایل دهه ۱۹۸۰، به نحوه ارتباط بدن و ذهن در اروپای غربی و تضاد آن با دیدگاهی که در این زمینه در لبنان وجود دارد اشاره کردهای. این که چطور در آنجا هیچگونه شکافی میان ذهن و بدن وجود ندارد.
مونا حاتوم: زمانی که به اینجا آمدم، اولین چیزی که توجه مرا به خود معطوف ساخت این بود که مردم اینجا تا چه حد از بدن و جسمشان منفک و بیخبرند. البته به تازگی عالم هنر توجه بیشتری به بدن نشان داده است، و فکر میکنم این مسأله تأثیر مستقیم شیوع ایدز است که همه را به ناگزیر نسبت به آسیبپذیری بدن حساس کرده است. اما در مورد من، باید بگویم از همان اولین اجراهایم بدن نقشی محوری در کارم ایفا میکرد. حتی پیش از آن هم کارهای کوچکی روی کاغذ انجام میدادم که در آنها از مایعات و زائدات بدن به عنوان ماده کارم استفاده میکردم. هیچوقت کاری که صرفا با قوای عقلانی سروکار داشته باشد و مستقیما آدم را به شکلی جسمانی درگیر نکند مرا ارضاء نکرده است. از نظر من، اثر هنری در قلمروی جسمانی تجسم پیدا میکند؛ بدن محور ادراکات ماست، پس چطور هنر میتواند بدون مبنا قراردادن آن پیش برود؟ ما به واسطه حواسمان با دنیا ارتباط برقرار میکنیم. یک اثر هنری را در درجه اول به صورت فیزیکی تجربه میکنیم. من دوست دارم کار در هر دو سطح حسی و عقلانی عمل کند. معانی، دلالتهای ضمنی و تداعیهای گوناگون پس از تجربه جسمانی اولیه ما سر میرسند، پس از آن که تخیل، قوای عقلانی و روان ما در معرض تأثیرات چیزی که پیش روی ماست قرار گرفت.