این جستار دربارهی تجربهی مدرنیته / تجدد در جوامع غیر غربی و مشخصاً ایران به واسطهی متون ترجمه شده است. امید مهرگان نخست دربارهی گشایش تئوریکی که با انتشار ترجمهی فارسی کتاب «تجربهی مدرنیته» مارشال برمن حول تقابل سنت و مدرنیته رخ داد و اقبال گستردهی آن میان دانشجویان و جوانان صحبت میکند. با این وجود مهرگان معتقد است به دلیل عدم تجربهی بیواسطهی مدرنیتهی غربی در معنای راستین آن در بسیاری از ابعاد زیست روزمره و فرهنگیمان، ما هنوز چیزی به نام «مدرنیتهی بومی» یا «مدرنیتهی ایرانی» نداریم.
او سپس دربارهی زبان به مثابه مهمترین عرصهی تجلیِ مفاهیم مربوط به مدرنیته بحث میکند. و بر ماهیت ایدئولوژیک زبان تأکید میورزد. به زعم مهرگان موقعیت جوامع بومی در برابر مدرنیته و فرهنگ مسلط و جهان شمول غربی منجر به بروز نوعی مقاومت است. و همینطور سنتگرایی ایدئولوژیک میان جوامع باعث میشود که نفس مدرنیته، که همان قدرت ویرانگری یا نفیِ بیپروای آن میداند، را تجربه نکردهاند. به گمان او ترجمه تنها مجرای ما برای درک مدرنیتهی غربی بوده است. و به دلیل آنکه کنش ترجمه در شکاف میان دو فرهنگ رخ میدهد، این شکاف در متن ترجمه شده نیز تکرار میشود و تداوم مییابد. نگارنده در ادامه به این شکاف و پیامدهای آن در ترجمهی متون مربوط به مدرنیتهی غربی میپردازد.
بخشی از متن:
در وضعیت حاضر پرداختن دوباره به بحث مدرنیته/تجدد در ایران نیازمند توجیه است. مگر آنکه صرفاً بخواهیم صفحاتی را پر کنیم و ملال فراگیرمان را (و تا اندازهٰای جیبمان را) با «کار فرهنگی» تسکین بخشیم. زیرا اگر قرار بر تکرار ژست رهاییبخش و سیاسیِ اواخر دههی هفتاد شمسی باشد، نتیجهی کار ضرورتاً، به قرینهی سخنی مشهور، کمدی یا مضحکه خواهد بود. شروع کردن این بحث، و لاجرم افزودن به انبوه متون موجود، دست کم نیازمند عنصری منفی و سلبی است. نیازمند نوعی فاصلهگیری، نوعی تغییر جا، چه در فرم و چه در مضامین. ولی ظاهراً مادامی که ترجمه در حکم تقدیر/حرفهی ماست، بحث از مدرنیته و بحران گذار و بار سنت و … نیز ادامه خواهد داشت.
انتشار ترجمهی فارسی کتاب «تجربهی مدرنیته، مارشال برمن» در اواخر دههی هفتاد به راستی در حکم گشایشی تئوریک در عرصهی یکی از رایجترین و داغترین بحثهای دورهی اصلاحات بود. تقابل سنت و مدرنیته، برای ما دانشجویانی که سیاست و تئوری و به اصطلاح فرهنگ را به میانجی دوم خرداد تجربه میکردیم. این کتاب یک کشف تمام عیار بود. فضایی تازه که ما را قادر میساخت تا بودلر و داستایوفسکی و گوته و شعر غنایی را نه تنها با مارکس و اقتصاد مدرن و مفهوم توسعه، بلکه از آن مهمتر، با دغدغههای سیاسی روز خودمان که صفحات روزنامهها و نشریهها و حتی گفتارهای دست راستی و اقتدارگرا را فتح کرده بود پیوند دهیم: جامعهی مدنی، مدرنیته، نوسازی، اصلاحات، رشد و توسعه، آزادی بیان و …. و مفهوم مرکزی در کل این کتاب چیزی نبود مگر تجربه. تجربهی روزانهی زنان و مردان مدرن در کشورهای توسعه یافته و درحال توسعه. تجربهی نوسازی، احداث بزرگراهها، تجربهی شوک و بیخانمانی و از جا در رفتگی، تجربهی تهاجم فرهنگی و … چیزی که مباحثات پرشور روشنفکران ما کم داشت همین سویهی انضمامی بود. (متن هوای تازه به قلم بابک احمدی بحث مفصلی است در باب فضای روشنفکری در ایران) سویهای که در عین وساطتمند بودن، ابعاد منفی و ویرانگر تجریدی مدرن را نیز در بر میگیرد. یعنی همان چیزی که هم لیبرالهای ایدهآلیست و هم سنتگرایان اصولگرا از مواجهه با آن هراس دارند. و لاجرم ور رفتن با ایدهی سترون مدرنیته” یا “غرب” و کوشش برای “فهم” – و لاجرم ” به چنگ آوردن آن را ترجیح میدهند. …