معرفی مقاله:
متن حاضر گفتگوی دو نقاش ویا سلمینس و چاک کلوس از روند نقاشییشان و ایجاد محدودیتها برای خود در جهت رسیدن به یک چالش است. ویا سل مینس میگوید: من به روش آبستره اکسپرسیونیست نقاشی میکردم و تلاشم این بود که هر ضربه قلم موـ محیط نقاشیام ـ معنیدار باشد. سعی میکردم نقاشیهای پر شور و حرارتی بکشم، چرا که سرشار از این انرژی بودم. چند سالی که گذشت، این احساس در من شروع شد که دیگر معنیای در آن برای من وجود ندارد. راهم را گم کردم، طردش کردم. نمیتوانستم ضربه قلم موی شکلدهنده تابلو را با سکون و بیجان بودن نقاشی آشتی دهم. بنابراین آن موقع به چیزی اساسی برگشتم، مثل نگاه کردن به اشیاء ساده و نقاشی کردن صادقانه و سرراست آنها؛ با تلاش برای کشف دوباره این که آیا چیزی آن جا هست که اصیلتر باشد.
کلوس و ویا سل مینس هر کدام در دو سوی قاره آمریکا بودند. و هم زمان سعی داشتند کارهای خود را خالص و خالصتر از قبل کنند. آنها معتقد بودند که وقتی که یکسری از عناصر که از کار حذف میشود، مانند حذف خطاطی، خارج کردن ضرب قلم، خارج کردن رنگ و تمام این چیزها، کار به صورت شگفتانگیزی فیزیکی میشود. اما کار تنها غیرمادی نیست. به نظر آنها این کیفیت یکی از آن تضادهای خیلی تکاندهنده و جذاب در کار است. به نظر میآید آنها صرفا اتفاق افتادهاند. و همزمان خیلی فیزیکی هم هستند. طراحیها هم همینطور. فیزیکی و جسمانی به نظر میرسند.
آنها اشاره میکنند که چقدر آبستره اکسپرسیونیستها برایشان مهم بودند و چقدر از دکونینگ یاد گرفتند. اکنون، بیشتر افرادی که به کارهای آنها نگاه میکنند به این تصور نمیرسند که این هنرمندان نقش عمدهای را در کارهایی که آنها داشته باشند. ولی چیزی که الان مشاهده میشود این است که آنها نقشی اساسی در حیات هنری آنها داشتند.
.
اگر علاقهمند به مطالعهی بیشتر پیرامون ویا سل مینس هستید، متن «منطقهی گرگ و میشِ ویا سلمینس» را به شما پیشنهاد میکنیم.
.
بخشی از مقاله:
ویا سل مینس: […] اگر بخواهم دوباره نگاه کنم، تا حدودی از کارم فاصله گرفت هام. الان م یتوانم طوری به کارم نگاه کنم که انگار هیچ ارتباطی به من ندارد؛ این شاید یکی از جال بترین چیزهای یست که از زمانی که پیرتر شدم برایم اتفاق افتاده ای نکه م یتوانم به عقب نگاه کنم و بگویم: « این چیست؟ » و موقعی که مجبورم ای نطور به تصاویرم نگاه کنم، تصاویر، خصوصاً در کارهای اولیه ام، قدرتی دارند. آنها قدرتی بدیمن و حالت عجیب خطرناکی برایم دارند.
چاک کلوس: من فکر میکنم که آنها [نقاشیهای اولیه اشیاء] خشنترین نقاشیها هستند، چیزی که به نظر …
ویا سل مینس: بیآزار میرسد.
کلوس: آره درسته. به نظر خطرناکترین چراغ خوراکپزی، و یا خطرناکترین بخاری، و یا هر چیز دیگری میآید که در تمام عمرم دیدهام و آنها به دلیلی ترسناکند.
ویا سل مینس: اوه. نمیدانستم. تو اینطور فکر میکنی؟ آن تصاویر واقعاً یک حس بد شگونی، که انگار به غیر از طبیعت بیجانها چیزی دیگری در جریان است، دارند. فکر میکنم این حس اینطور به وجود آمد که داشتم به روش آبستره اکسپرسیونیست نقاشی میکردم. و تلاشم این بود که هر ضربه قلممو محیط نقاشیام معنیدار باشد. سعی میکردم نقاشیهای پر شور و حرارتی بکشم. چرا که سرشار از این انرژی بودم، همانطور که فکر میکنم تو هم بودی.
مطمئنم هر دو، موقعی که بیست ساله بودیم، اینطور بودیم. چند سالی که گذشت، این احساس در من شروع شد که دیگر معنیای در آن برای من وجود ندارد. راهم را گم کردم. طردش کردم. نمیتوانستم ضربه قلمموی شکلدهنده تابلو را با سکون و بیجان بودن نقاشی آشتی دهم. بنابراین آن موقع به چیزی اساسی برگشتم. مثل نگاه کردن به اشیاء ساده و نقاشی کردن صادقانه و سرراست آنها؛ با تلاش برای کشف دوباره این که آیا چیزی آنجا هست که اصیلتر باشد. ولی در نهایت نقاشیهایم از اشیاء، که انرژیای بیش از آ نچه نیاز بود داشتند، بد شکل از آب درآمدند.
کلوس: فکر میکنی ما آبستره اکسپرسیونیسم را طرد کردیم به خاطر اینکه داشتیم دیر به سراغش میرفتیم؟ تقریباً ما نسل چهارم آبستره اکسپرسیونیستها بودیم. ما فقط از شکل نقاشیها تقلید میکردیم؛ چیزی که یاد گرفته بودیم این بود که کار هنری باید آن شکلی باشد.
ویا سل مینس: سخت بود که در آن زمان به این شرایط دچار نشد.