
بخشی از متن:
تاریخ انسان سرگذشت آگاهی اوست و آگاهی در پرسش از چیستی انسان و هستی و زمان پدیدار میشود ، در صورت جمع است که معنا میگیرد؛ در این مسیر، تاریخِ آگاهی به گسست دچار، و از دل هر گسست و بحران به آگاهی جدیدی نائل میشود و بهاین ترتیب دورانهای مختلف پدید میآیند.
عصر کیهانی شاید نخستین دورهی تحول آگاهی بشر باشد، عصر کهنالگوهای مشترک روح انسان، اما در این عصر پرسش از مفهوم انسان طرح نشد؛ یعنی انسان نسبتی یا فاصلهای میان خود با هستی نیافت؛ پس این روح لاجرم مختصاتی هم نداشت. در زمانِ لازمان میزیست، در زمان اَزلی یا زمان آغازین. روح انسان عصر کیهانی پدیده و پدیدار را یکی میدانست؛ چراکه جدایی از عالم برای او هراسناک بود. او خودش را همیشه در ادامهی آغاز میدید تا از این هراس بگریزد. تجربهی زیستهاش، مثل خوردن، خوابیدن، شکار و رقص و تولیدمثل، عبارت بود از یک تکرار، یک دوبارهسازی فعل آغازین. تکرار «اُمّها» در موسیقی آوازی هند برآمده از نخستین صدایی است که بهباور او در عالم پدیدار شد یا بهتعبیری تکرار بانگِ ازلی است. فرم ریتمیک موسیقی هند، موسیقی (قبایل) کهن یا حتی موسیقی حلقههای باطنی در همین تکرار آغاز ریشه دارد. اصولاً تکرار و ریتم در هنرهای کهن تکرارِ پدیداری هستی است.
قطعاً نمیتوان میان دورههای کهن مرز مشخص و واضحی ترسیم کرد، اما میتوان تصور کرد با اولین پرسش دوران جدیدی آغاز شد؛ و احتمالاً اولین پرسش انسان پرسش از هستی بوده است؛ آن زمان که پنداشت هستی قدیم است و او حادثی است در هستی. از آن پس نطفهی مفهوم زمان در او پدید آمد. او نقلقول و روایتِ اجدادش را شنیده بود که همواره کسانی پیش از او بودهاند که دیگر نیستند؛ بااینحال بهواسطهی آن هراس، بهقصد جدانشدن از مبدأ فعل آغاز را بهگونهای تکرار میکند. معلوم نیست چند هزار سال این غم غربت و هراس از جدایی در روان انسان باقی مانده است؛ گویی جزء کهن نمونههای روح او شده است که هنوز هم تجلی آن را در هنر میبینیم …