معرفی مقاله:
لیزا فیلیپس در مقالهی «جهان تصویر: هنر و فرهنگ رسانه» به بررسی نقش رسانهها بر هنر معاصر میپردازد. برخورد هنرمندان با ظهور رسانهها و نقش آنها در جوامع چگونه بودهاست؟ تاریخ نشان میدهد توجه به رسانهها منجر به تمرکز بر بحث بازنمایی به جای زیباییشناسی شده است.
در دهه ۱۹۷۰ هنرمندانی روی کار آمدند که تصاویر را بسیار جدی تلقی میکردند. داگلاس کریمپ و سایر هنرمندان نسل تصویر تلاش کردند به نقش رسانهها در هنر معاصر بپردازند. مقاله نشان میدهد که بسیاری از نقشهای جنسیتی و هویتی نیز تحت تاثیر تاثیرات بازنمایی رسانه قرار گرفتهاند، نقشهایی که به خصوص توسط هنرمندان زن بیشتر دنبال شدهاست. نمونهی دیگری از تأثیرات عصر رسانه بر هنر، هنرمندانی است که با ورود رسانهها بر مسالهی اصالت در هنر تردید کرده و تکثیرپذیری رسانه را به هنر آوردند. نویسنده با مثالهایی از گونههای هنری متنوع به زیباییشناسی این آثار در عصر رسانه میپردازد. مقاله در دهه هشتاد شرایطی را توصیف میکند که رسانهها بر جهان هنر غلبه کرده و از مفهوم آوانگارد به عنوان راهبردی برای بازاریابی استفاده می کنند. نقطهای که هنر در تعامل با رسانه به جایگاه جدیدی می رسد؛ جایی که برخورد هنرمند با تصاویر رسانهای خود به نوعی نهاد بدل میشود.
بخشی از متن:
تولید انبوه تصویر و پخش و انتشار آن از طریق رسانهها، ماهیت زندگی معاصر را تغییر داده است. در سدهای که شاهد هجوم کامل و همهجانبهی تبلیغات، مجلههای لوکس و پُر زرقوبرق، فیلمهای دیدنی و تلویزیون بوده، حسِ جمعی واقعیت برای ما همانقدر مدیون رسانه است که مدیون مشاهدهی مستقیم رخدادها و پدیدههای طبیعی. رسانه، ماهیت هنر مدرن را نیز تغییر داده است. هنرمندان در مقام تولیدکنندگان تصویر ناچار بودند با این واقعیت روبرو شوند که این نظام ارتباط جمعی بصری جدید بر قدرت هنر در ارتباط برقرارکردن غلبه کرده است. در سی سال اخیر هنرمندان به طرق مختلف با اقتدار و سلطهی رسانههای جمعی کنار آمدهاند: از ستایش تا نقد، تحلیل تا کنشگری، تشریح تا مداخله. استیلای این نظم بصری نوین موجی از مسائل اساسی انتقادی به همراه آورده و بسیاری از هنرمندان را ناچار از رویارویی با آنها کرده است: چه کسی تولید تصاویر را کنترل میکند؟ مخاطب کیست؟ راهبردهای رسانه برای اغوای [مخاطب] کدام است؟ آیا رسانه، زمان و تاریخ را در تسلسلی از لحظات و آنات فروشکسته است؟ آثار و نتایج سرریز تصاویر، تکهتکه شدن، تکرار، استانداردسازی و آشفتگی و نابهجایی آنها چیست؟ آیا عکس هنوز حامل واقعیت است؟ محمل یا جایگاه واقعیت کجاست؟ آیا فهم «واقعیت» تابعی از بازنمایی است؟ پرسشهایی از این دست توجّهات را از زیباشناسی به سوی ماهیت خودِ بازنمایی بهمثابهی مسئلهی اساسی عصر ما معطوف کرده است. از آنجا که بخش زیادی از تجربهی [ما] از تصاویر حاصل میشود، این مسئله که تصویر چطور معنا را میسازد تبدیل به مسئلهای محوری شده است. هنرمندان همچنین متوجه شدهاند که همانطور که رابطهی ما با جهان بصری تغییر کرده، نقشی که به هنر نسبت میدهیم نیز تغییر یافته است. آگاهی از این امر منجر به تسریع و شتاب گرفتن تغییر کامل کارکرد هنر و راهنماهای مرسوم برای تعریف آن شده است.
در دههی ۱۹۷۰ نسل جدیدی از راه رسیده بود و میبالید. بسیاری از این هنرمندان جوان در انستیتوی هنرهای کالیفرنیا که والت دیزنی در ۱۹۶۱ بنیان گذاشته بود، کار میکردند۱. این نسلِ تلویزیون و راکاند رول در دامن فرهنگ عامه بالیده بود و تصاویر را بسیار جدی تلقی میکرد. آنها درسآموختهی رسانه بودند، هم به رسانه اعتیاد داشته و هم از برنامههای رسانه برای تولید ستارهها و خشونت و احساساتگرایی آگاه بودند.