
معرفی مقاله:
تفکیک قائل شدن بین کاربردها، زمینهها و معانی مختلف مفهوم «منظره» هم مهم است و هم ضروری. به زعم یوهانا یوهانسون منظره به عنوان نوعی بازنمایی تاریخی، یا منظره به عنوان یکی از «ژانر»های هنرهای تجسمی علاوه بر آنکه پرداخت به آن باید از منظر تاریخ انجام گیرد، تفاوت در این ژانر نیز حائز اهمیت است. در واقع منظره به عنوان یک ژانر هنری پیشرو در پایان قرن نوزدهم از رونق افتاده بود. اما این ژانر در خلال مراحل مختلف هنر انتزاعی همچنان به حیات خود ادامه داده و حتی به دورهی پستمدرن هم رسیده است. او این پرسش را پیش میکشد که آیا ژانر منظره به دست جنبشهای متأخر هنر از دور خارج شده، فراموش گردیده یا به خاک سپرده شده؟ او از نمونههای امروزی که از نقاشیهای منظرهی پیشین همچون اثر «پرسهگرد بر فراز دریایی از مه» فریدریش کمک گرفتهاند و آثاری نو خلق کردهاند، یاری میگیرد و با دستهبندی این هنر و اشاراتی به تاریخچهی این ژانر به تعریف دقیقتری از آن میپردازد و نشان میدهد که چگونه این ژانر نه تنها در نقاشی بلکه در گونههای دیگر هنر همچنان کارامد است.
پیشنهاد مطالعه: مقالاتی دیگر دربارهی سبکهای هنری
بخشی از متن:
به عنوان مثال هنرمندان جوان زیادی ـ و اغلب از بین زنان ـ هستند که کاسپار دافیت فریدریش را سرمشق خود قرار داده، و از کمپوزیسیون پرسهگرد بر فراز دریایی از مه او تقلید میکنند. شاید مشهورترین آنها الینا بروتهروس باشد که حتی مجموعهای کار با عنوان پرسهگرد (۲۰۰۴ـ۲۰۰۳) خلق کرده است. آنچه که در این کارها مرا تحت تأثیر قرار میدهد، این است که در آنها مناظر طبیعی اروپا چنانکه در قرنهای گذشته بوده نشان داده شده، یعنی مناظر آرمانی شبانی یا بکر بدون اینکه نشانی از تغییرات فرهنگی یا طبیعی در آنها ديده شود.
«با این همه از بین تمام «ژانرها»یی که «متخصصین» قرن شانزدهم دست به پروراندن آنها در شمال زدند، نقاشی منظره (منظرهنگاری) به روشنی از همه انقلابیتر بود.» در تاریخ هنر غرب، منظره را «کودک تاریخ» نامیدهاند و دلیلش ظهور دیرهنگام آن است. در واقع، چنانکه کنت کلارک میگوید، این کودک، از زمان ظهورش به عنوان نقشمایهای مستقل در زمانهای نسبتاً متأخر، یعنی قرون هفدهم و هجدهم میلادی، «تاریخچهای کوتاه و منقطع» داشته است.
میتوان به تبعیت از این محققان گفت که نخستین بذر هنر منظره یا نقاشی منظره بهعنوان ژانری تثبیتشده و به رسمیت شناخته شده در دوران رنسانس کاشته شد و در واقع یک قرن بعد در هلند، فرانسه و انگلستان به ثمر نشست. حتی در قرن هفدهم [هنوز] موضوعات نقاشیهای منظره رویدادهای تاریخی و یا داستانهای اسطورهای بود. منظره تنها در طول قرن هجدهم بود که به کارکرد «مناسب» و آیندهی نقاشی تبدیل شد. در این زمان منظره به موضوع آرمانیِ هنر در اروپا تبدیل شد، و در قرن نوزدهم و هنگامی که هنرمندان شهری برای نقاشی کردن به مناطق مجاور دارای زیباییهای طبیعی سفر میکردند، به ژانر غالب قرن بدل گردید. با این حال، هنر منظره در همان اوایل قرن بیستم و با وجود به اوج رساندن آن در مکتب امپرسیونیسم، نوعی طنين تحقیرآمیز یا از مد افتاده پيدا كرده بود.
در فنلاند، قبل از مدرنیسم و در اواخر قرن نوزدهم، بازنمایی منظره به نماد قدرتمند حامی توسعهی دولت ملی تبدیل شد. اما منظره در طی دوران مدرنیسم هم به بقای خود ادامه داد. منظره حتی در قاموس نقاشی انتزاعی هم جای گرفت، گرچه موضوعی اساسی و یا ابتکاری محسوب نمیشد.