باوند بهپور در مقالهی «فضای مرکز و سقف حاشیه» به نقش و حضور ایرانیان در تاریخ هنر ایران در نسبت با غرب نظری دوباره دارد. ایرانیان امروز از لحاظ فرهنگی احساس حاشیهنشینی دارند، حتی بیشتر از ۱۵۰ سال پیش. قاجارها خود را بیشتر مرکز مختصات فرهنگی و صاحب سلیقه میپنداشتند تا ایرانیان معاصر. هرچند گفتنش عجیب بهنظر میرسد اما فاصلهشان هم از یک نظر کمتر بود، قطعاً خود را نزدیکتر احساس میکردند. کمالالملک آنقدر با هنر غرب فاصله نداشت که یک نقاش امروزی.
بخشی از متن:
روشن است که یک هنرجوی ایرانی نمیتواند امید داشته باشد که در صحنهی هنر اروپا به سهولت کمالالملک پذیرفته شود یا حتی در اندازهی هنرمندان نسل بهجت صدر، منیر شاهرودی فرمانفرماییان، منوچهر یکتایی یا سیا ارمجانی به حساب بیاید. با اینکه عصر ارتباطات است و نزدیک به دو قرن از تحول نظام تولید هنری ما و گرایشمان به سمت هنر جهانی گذشته. همهی نشانهها دال بر این است که فرهنگ جهانی در حال واگرایی از ایرانیان و سایر حاشیهنشینان است، نه همگرایی. در این معنا، «جهانیشدن» سوءتفاهم است.
یا به معنای دیگر اصطلاحی است که به ما مربوط نمیشود و دربارهی جغرافیایی دیگر صدق میکند و به ما این حس را میدهد که ما ایرانیان در جهان نیستیم: جهان غرب است که هرچه بیشتر جهان میشود، و بیش از پیش دیگران را به حاشیه میراند و فاصلهی خود را با آنها بیشتر میکند. منظورشان از جهانی شدن قطعاً این نیست که باقی جهان دارد از حاشیه به متن میآید. اکنون دیگر هیچکس حتی آرزو نمیکند که تهران بشود پاریس.
امروزه «موسیو کمالالملک» شدن به این آسانیها نیست…