کفش‌های ونگوگ

طبیعت بیجان به مثابه‌ی شیء شخصی / مِیِر شاپیرو / پیمان امیدوار

 

 

معرفی مقاله:

سرآغاز كار هنری (۱۹۳۵) شاید مهم‌ترین مقاله‌ای است كه در آن هایدگر درك خود از هنر و اثر هنری را ارائه می‌كند. در جایی از این مقاله، هایدگر برای روشن ساختن این‌كه یك شیء چیست، و روشن ساختن نسبت و تمایز میان اشیاء محض یا طبیعی، اشیاء مصنوع یا ابزارها، و آثار هنری به عنوان گونه‌ای از اشیاء، در مورد نقاشی وان‌گوگ از پوتین‌هایی كهنه سخن می‌گوید و آن‌ها را به عنوان كفش‌های كهنه‌ی  زنی دهقان تفسیر می‌كند. میر شاپیرو، منتقد و نظریه‌پرداز مشهور هنر، در سال ۱۹۶۵ در مقاله‌ای كه ترجمه‌ی آن را در این مقاله می‌خوانید تفسیر هایدگر از این تصویر را نوعی فرافكنی و سوءتفسیر می‌داند و خود دركی از آن ارائه می‌دهد كه به واقعیت‌های مستند پیرامون این كار و زندگی وان‌گوگ توجه بیشتری دارد. ده سال پس از آن (۱۹۷۸) نیز ژاك دریدا در كتاب حقیقت در نقاشی این هردو تفسیر را مجدداً قرائت می‌كند و در عین همدلی بیشتر با هایدگر، سعی می‌كند از هردوی آن‌ها فراتر برود.

 

.

بخشی از مقاله:

مارتین هایدگر در مقاله‌ی خود در مورد سرآغاز كار هنری، اثری از وان‌گوگ را برای روشن ساختن ماهیت هنر به‌مثابه‌ی رخ‌نمایی حقیقت تفسیر می‌كند.

او در جریان تمایزگذاری میان سه شكل وجود یا سه شأنِ بودن به این تصویر می‌رسد: وجود اشیاء مصنوع و كاربردی، اشیاء یا چیزهای طبیعی، و آثار هنرهای زیبا. او پیشنهاد می‌دهد كه در ابتدا، «بدون هر گونه نظریه‌ی فلسفی … نمونه‌ی آشنایی از ابزار را [توصیف كنیم] ــ یعنی یك جفت كفش دهقانی»؛ و «برای آن‌كه تصور بصری روشنی از آنها داشته باشیم»، او «نقاشی شناخته‌شده‌ای از وان‌گوگ را، كه بارها چنین كفش‌هایی را نقاشی كرد» برمی‌گزیند. اما برای آن‌كه «وجود ابزاربوده‌ی ابزار» را درك كنیم، لازم است بدانیم كه «كفش‌ها در واقعیت چگونه كار می‌كنند.» این كفش‌ها بدون این‌كه زن دهقان به آنها فكر كند یا حتی متوجه‌شان باشد به او خدمت می‌كنند. این زن دهقان در حالی كه در كفش‌ها می‌ایستد و با آنها راه می‌رود، با ویژگی‌ خدمت‌گزارانه‌ی كفش‌ها كه «وجود ابزاربوده‌ی ابزار را تشكیل می‌دهد» آشناست. این در حالی است كه:

« تا زمانی كه ما صرفاً یك جفت كفش را به طور كلی برای خود تصور می‌كنیم، یا به‌سادگی به كفش‌های خالی و استفاده‌نشده كه به خودی خود آن‌جا درون تصویر ایستاده‌اند نگاه می‌كنیم، هیچ‌گاه كشف نخواهیم كرد كه ابزاربودگی ابزار حقیقتاً چیست. در نقاشی وان‌گوگ ما حتی نمی‌توانیم تشخیص دهیم كه این كفش‌ها در كجا قرار گرفته‌اند. هیچ‌چیزی در محیط پیرامون این كفش‌های دهقانی وجود ندارد كه آنها بتوانند به آن یا در چارچوب آن [به چیزی] تعلق داشته باشند، و ما صرفاً با فضایی تعریف‌نشده سروكار داریم. حتی كلوخه‌ی گِل خشك‌شده‌ای هم از زمین یا راه به آنها نچسبیده است، كه دست‌كم یادآور استفاده‌ی آنها باشد. یك جفت كفش دهقانی و دیگر هیچ. و با این حال:

از دل تاریكای درونِ فرسوده‌ی كفش‌ها گام‌های پرزحمت كارگر خود را به پیش می‌نهند. در سنگینی و سختی چغرشده‌ی كفش‌ها سرسختی انباشته‌شده‌ی راه‌پیمایی كند او از میان خطوط شخم‌خورده‌ی گسترده و همیشه همگونِ مزرعه كه بادِ بی‌پروا آن‌ را می‌روبد به دیده می‌آید. بر چرم كفش نمناكی و سرشاری خاك نشسته است. تنهایی عصرگاهی گذرراهِ میان مزرعه به زیر كفی كفش‌ها خزیده است. در این كفش‌ها طنینِ فراخوان خاموش زمین و هدیه‌ی بی‌كلامِ دانه‌ی در حال رسیدن و امتناع رازآمیز آن در دلتنگی زمین آیش‌شده‌ی زمستانه به گوش می‌رسد. در این ابزار نفوذ كرده است اضطراب صبورانه‌ی یقین نان، لذت بی‌سخنِ یك بار دیگر تاب آوردن نیاز، دلهره‌ی پیش از رخداد زایش و لرزه از تهدید فراگستر مرگ. این ابزار به زمین تعلق دارد و به وسیله‌ی جهانِ زن دهقان حافظت می‌شود. و از دل این تعلقِ حفاظت‌شده ابزار به آرام درونی خود می‌رسد.»

سبد خرید ۰ محصول