زیگمار پولکه در دهم ژوئن امسال در سن شصت و نه سالگی درگذشت. بسیاری از صاحب نظرانِ هنر او را مهم ترین و تأثیرگذارترین هنرمند سی سال اخیر میدانند. او معیار، غایت، پارادایم و زبان هنر را متحول نمود؛ از ابزار و مواد جدیدی برای خلق هنری استفاده کرد و رابطه هنر با سیاست را مورد باز اندیشی قرار داد. تجارب وسیع او در کار با مواد، سبکها و رشتههای هنری گوناگون از نقاشی تا فیلم و عکس و اجرا؛ از طرحهای دفتر یادداشت تا تصاویر تابانده شده بر پارچه؛ از کار با مواد کمیاب تا استفاده از مواد خطرناک و غریب و از پاپ آرت تا اکسپرسیونیسم انتزاعی، همگی چالش انگیز و راز آمیز بودند. پولکه با طرد معیارهای هنریِ زیبایی و برازندگی، عمل بی دردسر دیدن را دچار اختلال میکرد و از طریق غرابت نمودِ ظاهری، بداهت تجربه زیبایی شناختی را زایل مینمود. آثار پولکه خوش منظر نیستند، اما آگاهی بخش و به معنای واقعی معاصراند. مؤلفههای سازنده آثار او به جای این که تابع اصل انسجام و وحدت کلاسیک باشند، تنها از اصل مجاورت تبعیت میکنند. بنابراین نقوش موجود در نقاشیهای او با حفظ تفرد و استقلال خویش، در مفهومی واحد و قطعی ذوب نمیشوند یا به عبارت دیگر آثار او همچون قطعات موسیقی پلی فونیکی هستند که از طریق تناقض نمایی و ابهام معنایی، حسی از عدم قطعیت را القا میکنند.
شیوه اجرایی این هنرمند آلمانی قابل مقایسه با روش مجسمه سازی مستقیم است که در آن اسکلت نگهدارنده اثر در زیر لایههای گچ مخفی نمیشود؛ در آثار پولکه به قیمت از دست رفتن ظرافت ظاهری، ردّی از کلیۀ مراحل شکل گیری اثر دیده میشود. وی به سیاق آثار کلاسیک ردّ قلم موهای درشت را با قلم موهای ریز از بین نمیبرد، بلکه برعکس توجه بیننده را به ماده استفاده شده در نقاشی جلب میکند. در آثار او زیرساختی وجود ندارد یا به عبارتی همه چیز آشکار و عیان است.
پولکه اصرار داشت به امور ناآشنا و ممنوعه بپردازد، به اموری که سخت به زبان هنر ترجمه میشدند؛ به امور مفهومی، غیر عینی، مهیب یا مبتذل؛ اموری که از کانون توجه میگریختند. طرحهای ناشیانه و مبتذل پولکه همانند موضوعاتش جلب نظر نمیکردند، لذا هنرمند اجازه مییافت تا بی سروصدا و بدون هیچ تکلف و تصنعی به قلمروی فرّار پدیدارهای مدرن نفوذ کند. به عنوان مثال نقاشیهایی که او با رزین پلی استر بر دو سوی ابریشم نازک کشیده است، از ادراک قطعی مخاطب میگریزند. تصاویر دوسوی پارچه در هم ادغام میشوند و جلوه ای وهمی و مبهم مییابند. بنابراین آنها بیش از آنکه چیزی را آشکار کنند، نمایانگر غیاب و فقدانند. وی از نقاشیهای عامیانه و نقوش و تصاویر پراکنده (در داستانهای مصور، نشریات، تبلیغات، عکسهای خانوادگی و…) نیز استفاده میکرد و با خارج کردن آنها از بستر تاریخی و معنایی شان آثاری غریب و نامفهوم میآفرید که بیننده معاصر از پس رمزگشایی آنها بر نمیآمد و در نتیجه دچار آشفتگی و سردرگمیمیشد (احتمالاً مشابه سردرگمیاش در مواجهه با پیچیدگیهای جهان مدرن).
کار پولکه نوعی کیمیاگری بود، نه از این جهت که چیزی را به چیز دیگری بدل میکرد، بلکه چون موجب میشد که مضامین و موادِ مورد استفاده اش کیفیت و امکانات بالقوه دیگر خود را بروز دهند. در نقاشیهای او، درست مانند زندگی مدرن، همه چیز در حال شدن و صیرورت است؛ به عنوان مثال او در یکی از آثارش از ماده ای استفاده کرد که با تغییر رطوبت و دمای محیط، تغییر رنگ میداد؛ یا در نقاشی برج ساعت٢ِ پرهیب یک نگهبان به تناوب ناپدید و پدیدار میشد و از این طریق به طور کنایی یکی از مفاهیم اصلی مدرنیسم بیان میگشت. هیچ کدام از هنرمندان معاصر نتوانسته اند همچون او آزمایشهای علمی و فعالیتهای هنری را به یکدیگر پیوند دهند.
و اما تمایلات سیاسی پولکه نیز مانند سایر وجوه کارش درهاله ای از ابهام است. در برخی از نقاشیهای او اشاراتی به مضامین سیاسی و تاریخی دیده میشود. به عنوان مثال او بارها به تصویر کلیشه ای سربازان بی رحم و خشن آلمانی در جنگ جهانی دوم پرداخته است و نشان داده که چگونه هر موضوع جدی و عمیقی، از جمله نقد سبعیت، با عامیگری و تکرار بیش از حد معنا و مفهوم خود را از دست میدهد و به امری مبتذل تبدیل میشود. تصاویر او نشان دهنده قابلیت وحشتناک ما در اعمال خشونت و نقض حقوق سایر انسانهاست. او منتقد جدی نظامهای تمامیت خواه و سیاست زدایی از هنر بود.
ما برای این شماره، از میان هزاران صفحه ای که درباره زیگمار پولکه نوشته شده است، دو مقاله با رویکرد کاملاً متفاوت را برگزیده ایم. پرتوهای کیهانی نوشته یورگ هایزر با بررسی ویژگیها و مؤلفههای آثار پولکه در طول حیاتش به سیر تحول و تطور سبکی او میپردازد و تصویر نسبتاً جامعی از زندگی هنری وی ارائه میدهد. آرتور دانتو، فیلسوف و بانی نظریه نهادی هنر، در مقاله چه اتفاقی برای زیبایی رخ داده است؟ به طرد معیار زیبایی در هنر معاصر انتقاد میکند و پولکه را یکی از مسببان این تغییر الگو میداند. او به رابطه انضمامی آثار پولکه و جهان معاصر اشاره میکند و نازیبایی هنر پولکه را تمثیلی از نازیبایی عصر حاضر میداند. پولکه در یکی از معدود مصاحبههایش گفته بود: «من دوست دارم کارم در ادامه سنت هنری گذشته باشد، نمیخواهم بی ریشه باشم. با این که ظاهر کارهایم جدید است اما نمیتوانم کارهایی که گذشتگانم انجام داده اند را فراموش کنم. من هنر را به طور آکادمیک آموختهام. هر هنرمندی ریشه در گذشته دارد و هیچ هنری در خلاء شکل نمیگیرد.» اما دانتو ویژگی اصلی آثار پولکه را (به رغم ادعای خود او) عدم تداوم سنتهای هنری در آثارش میداند. با این حال حتی در متن انتقادی دانتو نیز میتوان شأن و جایگاه رفیع پولکه در هنر معاصر را تشخیص داد.
جهت مطالعهی مقالاتِ این فصل، به بخش «مقالات مرتبط در فصلنامه»، در انتهای این صفحه مراجعه کنید.