بخشی از متن:
چگونه میتوان بخشــی از تاریخ را به چنگ آورد و در قاب روایت قرار داد؟ از این پرسش به لابیرنتی از پرسشهای بیپاسخ میافتیم و سرگشتهتر از پیش، بازمیگردیم. تاریخ چیست؟ اکنون است یا گذشــته، هم اکنون است و هم گذشــته و یا شامل آینده نیز خواهد بود؟ آیا جز این اســت که همواره از تاریخ به تاریخ رجوع میکنیم و بدینسان با موجودی زنده و لغزنده روبهروییم که مدام از بهچنگآمدن و تعریفشدن سر باز زده و گریزان از کلمه و تصویر میماند؟ تاریخ بر روح ما حادث میشود یا بر بدن ما؟ تاریخ اصلاًً بیرون از فلسفه چه معنایی میتواند داشته باشد؟ آنسوی استعلاییترین مفاهیم و پرســشها، درکی عمیق و زنده و چندلایه نیز هست که از قضا تنها در دل روایت، تاریخ و داستان معنا پیدا میکند. پریروز ناهار چه خوردم و اکنون که سیر از ناهار، یلهداده به تخت آن را به یــاد میآورم، چه معنایی برایم دارد؟ همین ناهار پریروز را وقتی خسته و گرسنه لابهلای انبوه جمعیت خیابان انقلاب، در سرمای کمجان پاییز راه میروم و چشم در چشم زشتیهای زمان، به لمدادنم روی مبل و طعم غذای خانگی همراه نوای ترانه محبوبم میاندیشم، چگونه در یاد میآورم؟ پس احتمالاً در آستانهی هر نگاهی به تکهپارهای از تاریخ زیستهمان، چه یک ساعت و چه یک دهه، چه ده سال پیش و چه چند ساعت قبل، بخش مهمی از روایت و کلمات، احساسات و رنگها خود را پیشتر بر ما نمایان ساخته است. با در نظر گرفتن همین مداقههاســت که دههی ۷۰ را از دریچهی اکنون ملتهب تاریخ دیدن، بخش زیادی از آن را کج و معوج کرده و از ریخت میاندازد. راهی نمیشناسم جزء اینکه تا آنجا که میشود جایگاه و نگاه اکنون را در پرانتز بگذارم (و به تعبیری پدیدارشناسانه، اپوخه کنم) دریافت تاریخ و محتوای ظرف آن درون بســتر درونی و زمانیاش کاریست دشــوار و درعینحال، همین تلاش است که بخش مهمی از سنت روایت در هنر را دارای معنا و ارزشی فرامتنی کرده و یا به عبارتی بهتر، چیزی ورای خود متن هنری را به کانونش ضمیمه میکند.
saharmoqanaki1987 –
چقدر از دید هر دو طرف قضیه میتونست دردناک باشه توی دوره ی پسا انقلابی
مردمی که سفت و سخت پای میل به آزادی و حقوق اولیه و بدیهیات و هویت پافشاری میکردند
حکومت توتالیتر مذهبی که میل به دیکته کردن ریز ترین جزییات زندگی مردم داشت تا روزی که قهرمان پوشالی اصلاحات رو از آستین بیرون کشید و مهر تمدید چند دهه ای به حکومت اش زد..