عکسی نمادین از مدرسهی صنایع مستظرفه وجود دارد که اسماعیل آشتیانی در حین نقاشی یک زن برهنه است. علی اکبر نجمآبادی پشت دستش ایستاده و آشتیانی از روی یک تابلویی کُپی بر میدارد. زیر همان تابلو حسین شیخ بر روی مبلی، خشک و بیحرکت نشسته و با گردنی کشیده به دوربین زل زده است. اسماعیل آشتیانی قبل از شاگردی کمالالملک در حوزه علمیه درس خوانده بود. در واقع، پیش از آنکه نقاش شود، روحانی بود. با این حال در مدرسهی صنایع مستظرفه شاگرد اول شد. و بعد از آن به معلمی مدرسه و بعد به سمت معاونت کمالالملک رسید. تابلوی مورد مطالعه هم کُپی کمالالملک از یک نقاشی فرانسوی است که جهت استفادهی هنرجویان و شاگردانش بر دیوار مدرسه آویخته است. جالب است. نقاش معمم در سال ۱۳۰۱ شمسی ایستاده و با کمک از تابلوی استادش سعی دارد نحوهی کشیدن یک زن برهنه را به هنرجویاش آموزش دهد. به گمانم این تصویر، موجز و کوتاه، بسیاری از تناقضها، تقلیدها، مسئلهها، شجاعتها و دستآوردهای آموزش نقاشی در صد سال اخیر ایران در خود دارد. یک روحانی با آموزههای سنتی و مکتبیاش شیفتهی یادگیری زبان و جهانی جدید میشود. کنار گذاشتن نمادهای جهان سنت، حتی عبا و عمامه برایش به راحتی امکان پذیر نیست و از طرفی نمیتواند تشخیص دهد و یا اساساً صورت مسئلهاش نیست که بداند آیا در حال یادگیری و آموزش زبانی برای ساخت تصویر است و یا مرعوب تغییرات شده و دستوپا میزند تا تقلید استادش را تقلید کند.
اگر به تاریخِ آموزشِ هنر در ایران نگاه کنیم، چند مقطع و یا مفصل قابلتوجه میبینیم که این تنشها، تردیدها و ایدهها را بازنمایی میکنند. و البته در کنار فراز و فرودهای تاریخ آموزش، چند مسئلهی اساسی و جان سخت وجود دارد که ناتوانی در پاسخ به آنها در واقع بخش مهمی از ریشههای مشکلات آموزش تلقی میشود. مرور این مقاطع و این مسائل میتواند در توصیف وضعیت امروز راهگشا باشند. اما وضعیت امروز چگونه است؟
تغییرات اجتماعی جامعهی ایران از دی ۹۶ شتاب خیلی بیشتری گرفت. بسیاری از مفاهیم و آگاهیهای جمعی و نظام ارزشی در لایههای زیرین سیلان زمان تغییر کردهاند. در آبان ۱۴۰۱ بخشهای بیشتری از این کوه یخ نمایان شد. تغییراتی که تمامی عرصههای حیات اجتماعی را در برگرفته. از نهاد خانواده تا سایر پیوندهای اجتماعی، از معنای اخلاق تا مفهوم آموزش. در چنین چرخشی ایدهی آموزش (Education) که به مثابه ابزاری برای انتقال سنتها عمل میکرد، دچار اختلال میشود. به تعبیری تکلماش را از دست میدهد. و بالطبع نهادهایِ رسمیِ آموزش نیز دچار چالش معنایی و از پی آن چالش ساختاری و سازمانی میشوند. از جمله نهاد «آموزش و پرورش» و نهاد «دانشگاه»، دیگر آن معنای تعلیم و تربیت و با سواد شدن که در بدو تاسیس حمل میکردند را حمل نمیکنند. مشروعیت گذشته را ندارند. از طرفی در خارج از ایران نیز با توجه به تغییر مفهوم هنر و تکثر رویکردهای «هنر معاصر» آموزش هنر با مشکلات و مسائلی تازهای روبهرو است. و به گفته علی جاوید «دچار سردرگمی است.» و به گفتهی علی بهشتی «حتی کشورهایی که گسست تاریخی نداشتهاند به این سردرگمی آموزش هنر دچارند.» این سردرگمی آموزش هنر معاصر وقتی به اینجا میرسد در مسائل منحصر ایران و تغییرات اجتماعی ضرب میشود. در نتیجه امروز ما با موقعیت سردرگُم و مشروعیت زدهی آموزش رسمی روبهروییم. وضعیت و احوالی که به اضطرار نیاز به بازنگری دارد. اما قبل از پیشنهاد و راهحل باید خودِ مشکلات و اختلالات را دید. تنها در صورتیکه همهی ذینفعان این شرایط بر ناکارآمدی و معیوب بودناش وقوف پیدا کنند امکان تغییری واقعی ممکن میشود. زمانی که همه بدانند و تجربه کنند که ادامهی شرایط فعلی به ضرر همه است. به گفتهی محمد حسین عماد «من آن زمانی که در دانشگاه بودم خیلی وقتها افسوس میخوردم که چه جوانهایی زیر دست چه کسانی، پایاننامهشان را رد شدند. با نادانی! در صورتی که میشد یک هدایتی در آن باشد. حیف بود. ما خیلیها را میشناختیم که با روابط جزو هیئت علمی بودند.» حال سوال این است که ریشههای این وضعیت به کجا میرسد؛ چه سرگذشتی داشته و اساسیترین دلایلاش چیست؟ و پرسش اصلی و محوری این است که جامعه امروز ایران این چرخش فرهنگی، ارزشی، آموزشی را چگونه میگذراند؟
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.